شعر شهادت حضرت رقيه (س)
با سر افتادم زمین
با سر افتادم زمین
آنقدر رم کرد ناقه آخر افتادم زمین
دستهایم بسته بود
سعی کردم تا نیفتم بدتر افتادم زمین
درد من اینها نبود
درد من این است که بی معجر افتادم زمین
راه طولانی شد و
اولش تا آخرش سرتاسر افتادم زمین
پهلویم آتش گرفت
راستی بابا شبیه مادر افتادم زمین
وای از بزم شراب
دست ها تا رفت سوی خواهر افتادم زمین
از لبت خونابه ریخت
تا که چشمم خورد بر چوب تر افتادم زمین
شاعر : سید پوریا هاشمی