بحر طویل فاطمیه
صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
و آماده ی رفتن شده است ام ابیها
بنشینید , ببینید
که این آخر روزی , نشسته است کمی نان , بپزد بهر یتیمان
شده است دست به زانو , به این سو و به آن سو , زده جارو همه ی خانه ی خود را
و عوض کرده لباس های حسین و حسنش را , گل پر محنش را ,
و می داد به زینب کفنش را , همان پیروهنش را , که با زحمت بسیار به اتمام رسانده
صدا کرده کنون دختر خود را , همان زینب کبری , همان زینت بابا , همان ثانی زهرا , خدا ختم به خیرش کند این قصه ی اورا
عزیزم , امیدم , ببین دختر من , دلبر من
مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اینجا بنشسته , بدان امر مهمی است
بدان مادر تو , مادر غمزده ی خونجگر پرپر تو آخر راه است , بدان مارد تو رفتنی است لیک
تو می مانی و بابا , تو می مانی و غم های علی شیر خدا , حضرت مولا
تو می مانی و حیدر , تو ای مونس مادر , تو ای دختر مضظر ,
حواست به علی باشد هرگز نکنی گریه کنارش , که بس باشد و بابای تو را آن دل زارش
که از دست بداده همه دارو ندارش , همه باغ و بهارش , و سعی کن که نیفتد گذارش ,به آن کوچه ای که ماردت افتاد .
تو می مانی بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره , همان چشم که بسیار , شده خیره به دیوار , به دیوار و در و کوچه و مسمار
عزیز دل من آه
تو می مانی و آن تشنه لب خانه ی ما , پسر کوچک کاشانه ی ما , آه
تو می مانی و غم های حسینم
برسان هر شب بی مادریش آب به لبهای حسینم
مادری کن پسرم را و اگر رفت حسین کرببلا همره او باش
در آن وادی غم بار , در آن عرصه ی خون بار , در آنجا که حسین بی کس و بی یار , گرفتار گرفتار , میان همه اغیار , همه کافر و اشرار
تویی تو فقط ای زینب من یار و مددکار
تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اویی
در آن موقع که شد عازم میدان
اگر آب نداری , به اشک پشت سرش آب , به بالای سرش آیه ی قرآن , به زیر گلویش بوسه بکاری , نگذاری
نگذاری برود تا به تن او کنی این پیرهن بافته ام را
تو در بالای آن تل , حسینت هم به مقتل , نگه کن به گودال , شده بی پر و بی بال , به زیر چکمه ی پست ترینی , تنش آه چه پامال , تنش آه شده چال , تنش پخش به صحرا … سرش بر روی نی ها …. خدا یا خدایا
و آنگاه صدا می رسد از عرش, زنی ناله کان , مویه کنان , موی کنان , دل نگران , ناله زد ای وای
بنی قتلوک , بنی قتلوک بنی قتلوک …..
یاسر مسافر