شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

برگرد

مائیم و شهری که هوایم را ندارد
من نه هوایِ بچه‌هایم را ندارد

نامرد دیدم باز مردی کردم آقا
با این دو کودک کوچه گردی کردم آقا

دیدم که خوشحالند خوشها جمع هستند
مظلومِ من مظلوم کُشها جمع هستند

طوعه در این نامردها یک شیر زن بود
تنها پناهم خانه‌ی یک پیرزن بود

بیرون زدم تا شعله بر معجر نیفتد
مثل مدینه طوعه پشتِ در نیفتد

در راه‌ها و کوچه‌هایش چال کندند
رسم است اینجا ابتدا گودال کندند

گودال وقتی که بیفتی شیر گردند
دستت اگر زخمی شود شمشیر گردند

از پشتِ سر نامرد آمد گیرم انداخت
تیری به پایم خورد در زنجیرم انداخت

شُکر خدا خواهر ندارم تا ببیند
این دور و بَر دختر ندارم تا ببیند

ای آبرویم آبرویم را که بردند
از دور با نیزه گلویم را که بردند

نامِ تو را بردم لبم را چاک کردند
خون ریخت باچکمه زخم را پاک کردند

ای کاش سنگی گوشه‌ای پنهان نمی‌ماند
جای شما از من لب و دندان نمی‌ماند

طفلی اگر مهمان کوفه گردد آقا
سرگرمیِ طفلان کوفه گردد آقا

از راه آمد زجر و خوشها جمع هستند
شمر آمده با زجر کُشها جمع هستند

رویِ زمین بودم که رویم را کشیدند
تا پشتِ بام از کوچه مویم را کشیدند

طوری کشیدند آنقدر مژگان من ریخت
تقصیرِ سنگ‌ِ پله شد دندان من ریخت

خورشید جایش در دل شب نیست برگرد
میدانِ کوفه جای زینب نیست برگرد

باخنده می‌آیند و خوشها جمع هستند
سربسته گفتم بچه‌کُشها جمع هستند

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا