شعر شهادت حضرت زينب (س)

جانم زینب

سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها
پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها

اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند
ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها

سالها پيش در اين شهر بزرگى مى كرد
آه دیگر خبری نيست از آن عزت ها

بين اين شهر بنا بود كه مهمان باشد
اُف بر اين رسم پذيرايى و اين دعوت ها

شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى
دست بسته برسى ، مى شكند حُرمت ها

دختر پرده نشین علی و فاطمه را
نگهش داشته کوفه سرِپا ساعت ها

لااقل کاش ابالفضل برایش میماند
با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها

خارجى زاده كه گفتند دلش سوخت ولى
قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها

داشت‌ مانند علی خطبه ی غرا میخواند
سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها

دست بر شانه ی طفلان حرم میگيرد
آنكه خم بود به پايش همه ی قامت ها

میدوَد تا كه كسى نانِ تصدّق نخورد
آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها

شد قبول اُمّ حبيبه! همه نذرى هايش
خانمش آمده در كوفه پس از مدت ها

اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت
تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها

روز از شدت گرما و شب از سرمایش
پوست انداخته بودند همه صورت ها

سَر كه افتاد زمين زود برَش داشت رباب
چون‌ دگر گير نمى آمد از اين فرصت ها

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا