حسن تکبیر گفت
گر مهیا میشوند امروز حیدر زاده ها
دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها
ابتران ماتند از رزم پیمبر زاده ها
عالمی دارند عمو ها با برادر زاده ها
شیر غران بنی هاشم به میدان میزند
یا امام مجتبی!قاسم به میدان میزند
وقت رزمش لرزشی در آسمان انداخته
هیبت او لشگری را از زبان انداخته
هفت ضربه هفت سر از کوفیان انداخته
روی تن ها یک به یک خط و نشان انداخته
میمنه تا میسره آمد حسن تکبیر گفت
نعره ان تنکرونی زد! حسن تکبیر گفت
لا فتی الا علی! آمد مثل را زنده کرد
حال و احوال حسن بین جمل را زنده کرد
آنقدر شمشیر زد خیر العمل را زنده کرد
پیش چشمان همه روح اجل را زنده کرد
هرکسی آمد به جنگش بی مدارا زد زمین
قاسطین و ناکثین و مارقین را زد زمین
دوره اش کردند دوران بلا آغاز شد
دیگر از هر سمت کار سنگها آغاز شد
انتقام از قاسم بن المجتبی آغاز شد
مادرش در خیمه ها افتاد تا آغاز شد
بی زره بودن بلایی بر سرش آورده است
یک نفر با نیزه از مرکب بلندش کرده است
بر زمین افتاده هر اسبی زرویش رد شده
استخواهایش اسیر عده ای مرتد شده
آه با پهلوی قاسم یک قبیله بد شده
قد کشیده قد کشیده قد کشیده مد شده
سینه اش مثل ضریح است و دخیلش نیزه هاست
هرکجای پیکرش را که ببینی چای پاست
زیر پا افتاده حفظ احترامش مشکل است
با لب پاره شده عرض سلامش مشکل است
گر عسل مخلوط با خون شد قوامش مشکل است
پیکر پاشیده بردن تا خیامش مشکل است
پیکر اورا عموی بی عصایش میبرد
سینه بر سینه به سمت خیمه هایش میبرد
سید پوریا هاشمی