شعر وفات حضرت خديجه (س)

در غربت آیینه

تنها مگذار ای نفس تازه جهان را
در غربت آیینه دو چشم نگران را

بردار سر از دامن رفتن که نگیری
از چشمه‌ی بیداری خلقت هیجان را

بی تو چه کند فاطمه با کودکی خود
مگذار سر شانه‌اش این بار گران را

ای ثروت اندوخته ات عشق محمد
با خود به دل خاک مبر گنج نهان را

لبخند بزن رو به پیمبر که ببندند
دو دوخترک لات و هبل چاک دهان را

جای کفن از یار عبا خواسته ای تا
آسوده کند خاطره اش خاطرتان را

هنگام خداحافظی همسرت انگار
در بین عبا عشق نگه داشت زمان را

شد خیره به روی تو که خوابیده ای آرام
تا بیشتر از پیش نبینی خفقان را

در شعب علی ابن ابیطالبِ فردا
هرلحظه تحمل نکنی زخم زبان را

خوب است بخوابی و نبینی که بخوانند
پروانه‌ی پر سوخته زهرای جوان را

در روشنی خون دل کوچه نبینی
شش ماهگی گم شده با تیر و کمان را

بر نیزه نبینی غم هفتادو دو سر را
پیش‌وپس این بغض گران شمر و سنان را

در شأن شما پیشکش آنگونه نداریم
در روضه بگیر ازمن دلسوخته جان را

 سید ابوالفضل مبارز

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا