شعر ولادت امام رضا (ع)
دست هایش پُر از تمنّا بود
چشم هایش , شبیهِ دریا بود
دست در دستِ مادرش میرفت
به همان جا که اوجِ معنا بود
ساعتِ هشت , وقتِ رفتن به…
سوی دارُالشِّفای دنیا بود
ساعتِ هشت شد , صدای سوت
خطِّ آهن , شروعِ رویا بود
سخت , فکرِ مریضیِ مادر…
گوشه ی پنجره کمی وا بود
باد میزد به صورتش… میگفت:
کاش بابای من هم اینجا بود
چشمِ او گرمِ خواب شد , امّا…
ذهنش , انگار در تقلا بود
آه… خوابش , چه خوابِ سختی بود
دائما فکرِ صبحِ فردا بود…
میرود رفته رفته تا مشهد
باز هم میهمانِ آقا بود…
چشم بَر هم زد و کمی بعدش
دربِ بابُ الجواد , تنها بود
السّلام ای امامِ خوبی ها
غرق , در لذتِ تماشا بود
تار میدید صحن و گنبد را
اشک , بر گونه هاش پیدا بود
ریسه های چراغ و گلباران ,
همه جا غرقِ شور و غوغا بود
تازه فهمید ماجرا از چیست…
روزِ میلادِ عشقِ زهرا بود
اشک هایش شدیدتر میشد ,
وسطِ سینه اش چه بَلوا بود…
روی خاکِ حَرَم نشست و گفت…
روی خاکی که عرشِ والا بود:
عیدی ام را شما بده آقا…
مادرم را , شفا بده آقا…
پوری باقری