شعر شهادت حضرت مسلم (ع)
غروب شد
غروب شد پرم از این قفس رها نمیشود
کبوترت دگر از این زمین جدا نمیشود
شکست بغض من به دست سنگهای مردمش
تو را خدا نیا که کوفه با وفا نمیشود
صدا زدم که بشنوی از آمدن حذر کنی
ولی میان این همه سر و صدا نمیشود
اگر از آمدن به سمت کوفه منصرف شوی
قد سه ساله ات میان کوچه تا نمیشود
بگو که روسری اضافه با خودش بیاورد
بگو به خواهرت که کوفه با حیا نمیشود
اگر که جسم اکبرت اسیر نیزه ها شود
دگر کسی برای پیریت عصا نمیشود
یکی به تیر سازهای کوفه آخرش نگفت
سه شعبه در گلوی شیرخواره جا نمیشود
نیا که روی نیزه ها سر تو سنگ میخورد
نصیب تو کفن به غیر بوریا نمیشود
محمد نجاری