مردی غریب مانده
این بغض و کینه از طمع سکه و زر است
یا زخمهای کهنه صفین و خیبر است؟
باور نمی کنم که نوشتند راویان
زینب میان لشکر بیگانه مضطر است
ماهش خسوف کرده در آنسوی نخل ها
ماهی که چشم خورده و در خون شناور است
پاشیده دانه دانه تسبیح بر زمین
هر جا نگاه می کند اعضای اکبر است
ماندم چگونه خیره به گودال می شود
آن خواهری که دار و ندارش برادر است
مردی غریب مانده، بماند ادامه اش
کمتر سخن بگویم از این لحظه بهتر است
دستور می رسد که “علیکن بالفرار”
تنها تلاش اهل حرم حفظ معجر است
عطر گلاب کرب و بلا را فرا گرفت
بیچاره ایم اگر سم اسبان معطر است
خون گریه کرد سنگ، ولی هیچکس ندید
چشم عقیله عرب از ماجرا تر است
همواره بوتراب بنازد به دخترش
کوهی که در صلابت خود حیرت آور است
کوتاه می کنم سخنم را که شأن او
از درک کائنات و خلایق فراتر است
شاعر عجیب نیست که حیران کربلاست
با چند واژه در پی توصیف محشر است
سید جعفر حیدری