شعر گودال قتلگاه

واویلا

مستقیماً به دلِ مضطرِ زینب می‌رفت
نیزه ای که به تن شاه مُوَرَب می‌رفت

مقتل از خونِ جراحاتِ تنش تَر شده بود
خون او در رگ‌ِ خشکیده‌ی مذهب می‌رفت

اسبِ آغشته به خونش به حرم می آمد
خبرش تا به حرم با سُمِ مرکب می‌رفت

راه را تا دلِ گودال نشانش می‌داد
ردِّ خونی که به تسلیت زینب می‌رفت

بود ارثیه‌ی این قوم شهادت اما
شمر ای کاش به گودال مودب می‌رفت

از خدا بی‌خبری بر روی عرش سینه‌ش
تا شود نزد خداوند مقرب می‌رفت

نامرتب شدن پیکر او علت داشت
بر تنش نیزه و شمشیر مرتب می‌رفت

نیزه‌ی دست سنان قاتل او شد،چون داشت
بیشتر خونِ تن از ناحیه‌ی لب می‌رفت

سنگ میرفت خطا.. ؛ تیر نمی‌زد خورشید..
نوه‌ی شمس و ضحٰی مقتل اگر شب می‌رفت

می‌چکید از ته خورجین به زمین نورِ گلوش
داشت خورشید کجا در دل آن شب می‌رفت؟!

زینب از کرب‌وبلا، بعد برادرهایش
با دلی از غم‌ و از داغ لبالب می‌رفت

موقع آمدنش سایه‌ی او دیده نشد
موقع رفتنش اما چه مُعَذّب می‌رفت

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

رضا قربانی

اشعار به روز در سایت حدیث اشک قرار میگیرد

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا