شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

ولدی ولدی

ولدی ولدی

مگر از عمر پدر غیر پسر می‌ماند
که جوان در نظر او به جگر می‌مانَد

سالها بود کنار تو فقط میگفتم
که برای من از این عمر پسر می‌مانَد

خواستم راه رَوی یک دو قدم ، میدیدم
ساعتی بعد برایم دو سه پَر می‌مانَد

زودتر از نفس اُفتاده‌ام از تو که بگویند همه
که جوانمُرده در این دشت مگر می‌مانَد؟

پسری را که روی چشم بزرگش کردم
بر عبا نیز به اما و اگر می‌مانَد

کاش میشد که مرا جمع کنی میخندند
خواستم پا بشوم حیف کمر می‌مانَد

اکبری داشتم و حال چرااکبرهاست
که تنِ تو به تن چند نفر می‌مانَد

رفتم از هر طرفی جمع کنم قدت را
نیمه‌ای در بغل و نیمِ دگر می‌مانَد

بازوی مادرم و بازوی تو مثل هم اند
زخم پهلوی تو بر ضربه‌ی در می‌مانَد

میکشم از بدنت نیزه و تیغ و مِقراص
باز بر سینه‌ی تو چند تبر می‌مانَد

میکشندم ز روی خاک عموهایت وای
عمه با جمعیّتی شوم نظر می‌مانَد

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا