آه بساطم به غیرِ آه ندارد
کاش بیایی به سرم راه ندارد
قطرهای از اشکِ تو کافیست ببینیم
روشنیِ خیمهیِ ما ماه ندارد
شیعه به دنبالِ لطف توست کجایی
شیعه به غیر از تو تکیهگاه ندارد
ما همه جمعیم در این روضه نشستیم
خصم نگوید علی سپاه ندارد
من که خودم را فروختم به پشیزی
هیچکس اینقدر اشتباه ندارد
حرف زیاد است ولی مثلِ دوتا بیت
هیچ گدا نامهای به شاه ندارد
گرچه سیه رو شدم , غلام تو هستم
خواجه مگر بندهی سیاه ندارد؟
شُکر خدا را که در پناه حسینیم
عالم از این خوبتر پناه ندارد
روی دو دستش گرفت رو به همه زد
آب دهیدش اگر , گناه ندارد
رو به همه زد ولی هِلهله کردند
گفت که لب میزند سلاح ندارد
خشک شده شیر , آب هم که نیامد
حال , رباب است و غیرِ آه ندارد
حسن لطفی