- از قصر بیرون زد, عبا روى سرش بود
در احتضار انگار جسم مضطرش بود
دور و برش گریه کنى اصلاً نیامد
اى کاش پیش این برادر, خواهرش بود
ازبس زمین افتاد و ازبس غَلت مى خورد
وقت گذر خاکىِ خاکى پیکرش بود
دستش به پهلو بود و مشکل راه مى رفت
خیلى در این ساعات, یادِ مادرش بود
با اینکه دربِ حجره اش را بست اَباصَلْت
امّا جوادش آمد و دور و برش بود
شکرخدا سر روى دامان پسر داشت
وقت سفر گریانِ جدّ اطهرش بود
وقتى حسین از روى اسب افتاد بر خاک
وقتى که با زانو کنار اکبرش بود
در بین مقتل یک على افتاد, اّما
حالا صد و ده تا على دور و برش بود
زینب براى بردن آقا به خیمه
آنچه به دردش خورد حرفِ معجرش بود
سید پوربا هاشمی