شعر مناجات با خدا

بالحسین الهی العفو

آمدم خسته دل ای یار بیا عفوم ڪن
این منم عبدِ گنهڪار بیا عفوم ڪن

دلِ من پُر ز جراحت ..نَفَسم شیطانی
آمدم با تنِ بیمار بیا عفوم ڪن

نگاهی

من از این و از آن حذر میکنم
عزیزم فقط با تو سر میکنم

تو که احتیاجی نداری به من
منم که ز دوری ضرر میکنم

اندک

کهنسالان چه بسیارند اما پیر ها اندک
که عبرت ها فراوانند و عبرت گیر ها اندک

برای پاک کردن باید اول پاک بود ، اما
شد از آلودگی نفس ها تاثیر ها اندک

غفلت محض

تو باز مرا خوانده ای امّا نگرانم
از فیض مناجات سحر باز بمانم

من چندصباحی‌ست که در غفلت محضم
بیدار کن‌ ای‌دوست‌ ازاین‌ خواب‌ گِرانم

بخشیدی

هر بار دلم خسته شد از بارِ گناهی
شرمنده و بیتاب کشیدم دو سه آهی

با اشک نشستم دم ِ «ألعفو» گرفتم
در بازدمم دیده نشد ذرّه گناهی

حاصل معصیت

باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیده‌ام بهاری شد
در میخانه‌ات گشوده شد و
باز هم وقت سفره‌داری شد
با همه ذلتی که دارم من
میهمان تو سفره دارم من

جاده‌ی سیاه

به کوره‌راهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جاده‌ی سیاه ندارم

ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم

گفتی بیا

باز هم گفتی بیا با اینکه خیلی بد شدم
من همان هستم که دور از خالق سرمد شدم

بی حیایی کردنِ من کار دستم داده است
ناخوش احوالم, دچار غصه ی بی حد شدم

لا به لای اشکهایم

لا به لای اشکهایم از خدا میخواستم
من از این احیا فقط یک کربلا میخواستم

چهارده معصوم را دادم قسم جان حسین
من حسین از تک تک آل عبا میخواستم

نفس سرکش

نفس سرکش گاه گاهی در دلم آشوب کرد
شکر تنبیه تو بود و فتنه را سرکوب کرد

قلب من با یاد عشقت می‌زد و عیبی نداشت
غفلتِ از ذکر تو قلب مرا معیوب کرد

شب قَدرَ

باید شب قَدرَت مرا آدم بسازد
حر و زهیر و عابس و اسلم بسازد
باید مفاتیح الجنان “شیخ عباس”
دل را که شد ویرانه دست کم بسازد

شب قدره و بیقراری

بازم شب قدره و بیقراری
غلت میخوره رو گونه های خیسم
بازم شب قدره و حاجتام و
یکی یکی با گریه می نویسم

دکمه بازگشت به بالا