برای درد اگر که دوا گذاشته اند
دوای درد مرا در بلا گذاشته اند
کرامت علوی ها تمام ناشدنی ست
هنوز هم سر سفره غذا گذاشته اند
برای درد اگر که دوا گذاشته اند
دوای درد مرا در بلا گذاشته اند
کرامت علوی ها تمام ناشدنی ست
هنوز هم سر سفره غذا گذاشته اند
وقت خوش دعا شده , دست مرا بگیر
درهای خیر وا شده دست مرا بگیر
کرده جواب هر کس و ناکس مرا خدا
این درد بی دوا شده , دست مرا بگیر
یادت دلیل گریهی پنهانی من است
نامت انیس این دل زندانی من است
نـیمه شب آمدم که نبینی رخ مرا
بـار گناه علت پـنهانی من است
ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد
لحظه ی تودیع مهماندار و مهمان می رسد
آسـمان چشـم های عاشـقان ابـری شده
مثل این سی شب دوباره بوی باران می رسد
روی دوشم کوله باری از گناهه آخدا
سرمو پایین گرفتم روم سیاهه آخدا
خودمم خسته شدم بس تو گناه پرسه زدم
دستمو خودت بگیر پام لب چاهه آخدا
حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا
از پا نشسته ام تو دگر پا مزن خدا
هر چند روسیاهم وعاصی ولی بیا
از کار من تو پرده به بالا مزن خدا
زمین و آسمون بودن
به هم نزدیک تو این شب ها
داره جمع میشه این سفره
کی تضمین داده تا فردا..؟!
شب جمعه است , بیا حال مرا بهتر کن
فکر دلواپسیِ قلب منه مضطر کن
این شب جمعه اگر مقصد تو کرببلاست
نزد ارباب دعایی به منه نوکر کن
بی وفا بودم و حالا تو وفاداری کن
نفْسِ من برده به تبعید مرا کاری کن
نیمه شب رفته و بارم سرِ دوشم مانده
خم شده پشتم از این بار, خریداری کن
ز فرط معصیت آهم به سینه کاری نیست
میان آینه ام نقشی از نگاری نیست
قساوت دل آلوده کار دستم داد
دگر ز دیده ام اشک زلال جاری نیست
زده در وقت سحر یاد رفیقان به سرم
شب قدری چه قَدَر ریخته مهمان سر من
رحمت واسعه اش از همه سو میریزد
می روم تا بچکد حضرت باران به سرم