حَرَمَم دیر شده حال دلم بد شده است
دل بیچارهی من راهی مشهد شده است
هر کسی گوشهی این خاک، نگاری دارد
دل دیوانهی من عاشق گنبد شده است
حَرَمَم دیر شده حال دلم بد شده است
دل بیچارهی من راهی مشهد شده است
هر کسی گوشهی این خاک، نگاری دارد
دل دیوانهی من عاشق گنبد شده است
تو مثل دریایی و من مثل کویرم
سر را چگونه پیش تو بالا بگیرم؟
در کوله بارم آنچه میخواهی ندارم
شرمندهام حتی پَرِ کاهی ندارم
شبیه تک درختی در دل صحرای غمهایم
میان هایهای گریههایم، باز تنهایم
منم آن سنگ در چاهی که تاریک است دنیایم
منم آن حال بیماری که آسان نیست احیایم
ناله در ناله صدایت می کنم یارب ببخش
آخرش خود را گدایت می کنم یارب ببخش
گرچه هرجایی شدم امّا به حقّ ِ فاطمه
سینه ام را مبتلایت می کنم یارب ببخش
مرا که گدای تو بودم زمانی…
ز چشمانت انداخت این بددهانی
تو بودی ولی بنده ی خویش بودم
تورا خواندم اما دلی نه!زبانی
روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانهء مستان زدند
بی خیالِ قفل! راهم را کشیدم آمدم
هر کس گریست پیش خدا رو سفید شد
شادی به لطف حضرت باران شدید شد
سهمش غم است هر که شبی ربنا نگفت
بیگانه با شکوه نیایش، پلید شد
هرجوری بود خدایا به مهمونیت رسیدم
با همه روسیاهی ماه رمضونو دیدم
دادی اجازه تا که صدات کنم دوباره
بنده تو جز گناه ره توشه ای نداره
تو نور ماه خدایی سلام ماه خدا
دلیل روشن بخشش به بارگاه خدا
طلوع ماه خدا را تو مطلع الفجری
شب سیاه مرا بشکن ای پگاه خدا
خیز، اى بندۀ محروم و گنهکار بیا
یک شب اى خفتۀ غفلتزده، بیدار بیا
بس شب و روز که در زیر لَحَد خواهى خفت
دَم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا
باز برگ دعوت از معشوقِ جانانی رسید
عاشقان! هنگام اثبات مسلمانی رسید
رحمت خاصِ خدا شد عام! دوزخ بسته شد
میزبانِ مهربان، با شوقِ ربّانی رسید
تا ببینم رحمت پروردگار خویش را
میشمارم باز جرم بیشمار خویش را
روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه
تیره کردم آسمان روزگار خویش را