هوای کربلا دارم
شراب آلوده میداند تَهِ پیمانه میچسبد
خمارِ باده میفهمد شبِ میخانه میچسبد
گداییِ در این خانه تشریفی به ما داده…
که تنها بر لبِ ما ساغرِ شاهانه میچسبد
حرم شد خانهام وقتی ، سلامت کردم و دیدم
زیارتهایِ ما حتی میانِ خانه میچسبد
سرِ سال است رو بر تو زیارتنامه میخوانم
زیارتنامه خواندن با دلِ دیوانه میچسبد
سلامالله ای دل آتشِ صبح اَزَل آمد
مبارک باد یازهرا که اَحلی مِن عسل آمد
اگر شعریم اگر شوریم ؛ مُرَکب یا قلم هستم
اگر با شهریار و مُقبِلیم و مُحتشم هستیم
همه از آستان آسمانی نجف داریم
که هر دَم ؛ دَم به دَم با صاحبِ تیغِ دودَم هستیم
دمِ ما یاعلی و بازدمهامان حسین است و…
اسیرِ این دَم و دیوانهی این بازدم هستیم
پس از یک عمر فهمیدیم این دل بارگاهِ توست
در این قابی که میبینم حرم را ؛ در حرم هستیم
خدا را شُکر بختِ روز و ماه و سال مایی تو
همیشه تا همیشه حالِ حَوِل حالِ مایی تو
تو گوشه گوشه در دل شُعله شُعله در جگر هستی
تو از پیراهنم حتی به من نزدیکتر هستی
الف با میم و با عینی و با فایی و با حایی
چگونه اینهمه هستی چگونه اینقدر هستی
تو با منظومهی هفتاد و دو خورشیدیات عمریست
مدارِ چرخش دیوانههای دربدر هستی
«اگر غم لشگر انگیزد که خونِ عاشقان ریزد»
دعا هستی دوا هستی قضا هستی قَدَر هستی
چنان روشن شده عالم بگو خورشید برگردد
محال است از حریم تو کسی نومید برگردد
نگاهی کُن به دامانت دخیلِ تو خلیل اینجاست
کنارِ سجدگاهِ ما جبینِ جبرئیل اینجاست
جلالالله در چشمت جمالالله در رویت
جمال اینجا جمیل اینجا جلال اینجا جلیل اینجاست
نه از سینایِ موسایم نه از اَنفاسِ عیسایم
کفایت میکند ما را کَرَم تا که کَفیل اینجاست
گِره خورده است با نامت سرِ مژگانِ ما یعنی…
که آبِ سلسبیل اینجا که یک شعبه زِ نیل اینجاست
خدا را شُکر قلبِ ما صدای کربلا دارد
فقط حال و هوایم را هوای کربلا دارد
حسن لطفی