شروع می شود

شروع می شود این قصه از همانجایی

که آفریده خداوند قد و بالایی

من از قبیلۀ مجنون رسیده ام اما

تو از دیار محمد تبار لیلایی

بر قامتی که گشته کمان

بر قامتی که گشته کمان گریه ام گرفت
همراه اشک های روان گریه ام گرفت
از یاد گریه های نهان گریه ام گرفت
مانند ابرهای خزان گریه ام گرفت

شعر ولادت حضرت رقیه (س)

باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم

باید خدا روزی کند نوکر بمانیم

باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست

چون نوکر ایل و تبار آسمانیم

وقتی سنان آمد

وقتی سنان آمد و پیشت مکان گرفت

یکباره روزگار حرم را خزان گرفت

تو دست و پا زدی و حرام زاده جان گرفت

با نیزه اش دهان و لبت را نشان گرفت

 فرشید یار محمدی

 

قسیم النار و الجنه

قسیم النار والجنه محب ات را چه خواهی کرد
محب ات را بسوزانی محبت را چه خواهی کرد

تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی
گرفتم اینکه رنجاندی کرامت را چه خواهی کرد

نداری که گدای توست

نداری که گدای توست آقا می شود حتما
بیابان قدمگاه تو دریا می شود حتما

 

دو چشمم ابر باران بود و من خوشحال از اینکه
بساط عاشقی باتو مهیا می شود حتما

 

به پایم راه می رفتم ولیکن تجربه می گفت
دم باب الجواد تو سرم پا می شود حتما

 

زمانی را که صرف دیدن گنبدطلا کردم
ضمانت نامه خیر دو دنیا می شود حتما

 

مقدر بوده از اول چه در محشر , چه در برزخ
هوادارغلامان تو زهرا  می شود حتما

 

به چشمت بستگی داردعدم یا هستی خلقت
شماپلکی بزن ایجاد معنا می شود حتما

 

اگر اینجا نشد سوی تومن سجاده اندازم
خدابالای سر شاهد که فردا می شود حتما

 

و من شکی ندارم که بهشت و هرچه درآن است
میان صحن گوهرشاد پیدا می شود حتما

 

توهرچه آرزوداری بگو از پنجره فولاد
نشددر کار سلطان نیست جانا , می شود حتما

 

غلامی را که می بینی, گناه اینگونه اش کرده
تویک دستی بکش یوسف،زلیخامی شود حتما

 سید یاسر افشاری

 

آسمان جلوات تو

آسمان جلوات تو پریمی طلبد

سرماز خاک درت تاج سری می طلبد

این خبر داشتنم ازهمه شهر چه سود؟

همنشینتو شدن بی خبری می طلبد

با کلاف آمدنم عاقبتشمعلوم است

پیدلدار دویدن گهری می طلبد

باید از خویش گذر کردو تمنای تو داشت

جایخوش آب و هوا هم , سفری می طلبد

صبح و شب بر سر کویتهمه گرم سخنند

حرفهای من بیدل سحری می طلبد

داشت از شوق تو میکشت همه عشقش را

امتحاندادن عاشق پسری می طلبد

کار هر شمع فقط سوختنپروانه است

بهتو نزدیک شدن هم جگری می طلبد

جمع کردم همه اسبابدلم را جز اشک

راهبی آب وعلف چشم تری می طلبد

آنقدر طعنه شنیدم کهدگر می دانم

عاشقیار شدن گوش کری می طلبد

ما که کرک و پرمانریخته از هجر ولی

آسمانجلوات تو پری می طلبد

 

 سید یاسر اقشاری

 

دوبیتی علوی

همـــوارهســه نام ازلــی بر لب ماست

هر کار کهگوینــــد بلـــی بر لب ماست

دشمن , به چه فکرمی کند وقتــی که

الله و محمــــدو علـــی بر لب مـــاست

یک جرعه

یک جرعه, مستی از می ِسرمد بیاورید

بوی گلی زگلشن ِاحمد بیاورید

تا شعله شعله, عشق ,غزل برکشد زدل

از نغمه نغمه , شور ,درآمد بیاورید

نیمه شب

در دیدن داغ لاله تصمیم گرفت

درباره زخم ناله تصمیم گرفت

گفتند چه کس سر پدر را گیرد

در نیمه شب سه ساله تصمیم گرفت

 اسماعیل سکاک

 

باب حوائج

زمین دوباره پُر از آیه های کوثر بود

تمام شهرپُر از بوی عود و عنبر بود

به نازمقدم یاسی به عطر دلکش سیب

تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود

شرح والیل و قدر قرآن

دامن شب ستاره باران است

جلوه‌ای از خدا نمایان است

کودکی آمده که گیسویش

شرح والیل و قدر قرآن است

دکمه بازگشت به بالا