عاشق آن است که پر می گیرد

عاشق آن است که پر می گیرد

فقـط از  عشق خبر می گیرد

از جگر آتش اگر می گـیرد

عشق را مدّ نظر می گیرد 

در طریق عشق بازی

در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست

با بلای عشق عاشق سینه چاک و مبتلاست

مست مستم من الا یا ایها الساقی بیا

یک دو جرعه باز می نوشم می باقی بیا

ارباب جهان

شوری است میان سینه , دل بیتاب است

غوغاست در آسمان و شب مهتاب است

از عرش صدای هلهله می آید

عید است…شب ولادت ارباب است 

پایان انتظار

صد شکر که شام انتظار آخر شد

چشمان , همه از شوق حضورش تر شد

خوشحال ترین مرد جهانست علی

یک بار دگر فاطمه اش مادر شد

زهرا هدایتی

 

غوغا در سما !

غوغا در سما ! عالم عوض شده

بالِ پریدنم که نه حالم عوض شده

بر دامان اُمِ بَنین عباس پا شده

خداهم انگار درخیالم عوض شده

می پرست

در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست

با بلای عشق عاشق سینه چاک و مبتلاست

مست مستم من الا یا ایها الساقی بیا

یک دو جرعه باز می نوشم می باقی بیا

شیر ام البنین حلالت باد

آب شرمنده ی لبت عباس

تشنگی مُرد از خجالت تو

مردومردانگی برای ابد

رفت زیربلیط غیرت تو

عقیله القریش

از نام شما سکون یا که وقار آمده است

به هر کجا صبر شما به کار آمده است

 

بنت الحسین و اما سکینه وار

بر شما مُدام رنج بیشمار آمده است

برای آن که بیابیم ما خدایت را

برای آن که بیابیم ما خدایت را

گرفته ایم نشانی ردّ پایت را

برای آن که به سمت خدایشان ببری

گرفته اند ملائک, نخ عبایت را 

جام بی شراب

در تشنگی سراب به دردی نمی خورد

تنها خیال آب به دردی نمی خورد 

حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری

این جام بی شراب به دردی نمی خورد 

مشق این روزگار اباالفضل است

عشق تکرار آدم و حواست

سیب ممنوعه بهشت خداست 

عشق یک واژه جدیدی نیست

ماجرایِ قدیمی دنیاست 

خمار بوسه دستت

از بس نوشته اند جمالت منور است

رویت سزای گفتن الله اکبر است

ای حمزه ی رسول گرامی کربلا

محو تو سید الشهدای پیمبر است

دکمه بازگشت به بالا