بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم
دست بوست گرچه آمد از هوا تیری سه پر
دید چشمت سوی خیمه می دود آنجا نشست
چه روی ناز و قشنگی چه موی زیبایی
تمام حاصل من گشته ایی تماشایی
اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی
وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید
هرکس که خانزاده غم واشک و ماتم است
یک ماه نه تمامی سالش محرم است
به زیر بیرقتان عشق در تب و شور است
به زیر بیرقتان هاله هایی از نور است
یک مرد و زن مکمّل هم در کنار هم
آیینه وار هر دویشان بی قرار هم
معنای اصلی لغت خانواده اند
مست نگاه یکدلی و می گسار هم
آورده سپـــــاهی که ره نــور ببندد
رأست به فــراز نی چه ناجـور بندد
عباس کجائی که جگر گوشه زهرا
بعد تـــو به معجر گره کــــور ببندد
شاعر: ایمان کریمی
این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود
طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود
کبوتر دل ما جمعه را مروری کرد
برای آمدنش ندبه غرق شوری کرد
خدا کند برسد جمعه ای که برگویند
ز کعبه آن گل نرگس,عجب! ظهوری کرد