بگذارید گریه کنم

بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم

مسیر علقمه

دست بوست گرچه آمد از هوا تیری سه پر
دید چشمت سوی خیمه می دود آنجا نشست

پیرهن

چون خدا خواست که عریان نشود پیکر او

ساخت از نیزه برای بدنش پیرهنی

گل رشید حسن

چه روی ناز و قشنگی چه موی زیبایی
تمام حاصل من گشته ایی تماشایی

غربت غم های زینب

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
 و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی

شلاق و شب و تاول سرخ

وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید

خانه زاد غم و اشک

هرکس که خانزاده غم واشک و ماتم است
یک ماه نه تمامی سالش محرم است

هاله هایی از نور

به زیر بیرقتان عشق در تب و شور است
به زیر بیرقتان هاله هایی از نور است

مکمّل

یک مرد و زن مکمّل هم در کنار هم

آیینه وار هر دویشان بی قرار هم

معنای اصلی لغت خانواده اند

مست نگاه یکدلی و می گسار هم

گره کور

آورده سپـــــاهی که ره نــور ببندد

رأست به فــراز نی چه ناجـور بندد

عباس کجائی که جگر گوشه زهرا

بعد تـــو به معجر گره کــــور ببندد

 شاعر: ایمان کریمی

زندگی بدون تو

این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود

طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود

کبوتر دل ما

کبوتر دل ما جمعه را مروری کرد

برای آمدنش ندبه غرق شوری کرد

خدا کند برسد جمعه ای که برگویند

ز کعبه آن گل نرگس,عجب! ظهوری کرد

دکمه بازگشت به بالا