مادر ام ابیها

فرشته پهن کرده زیر پایش باز بالش را
ندیده در نمازش جز خدای ذوالجلالش را

فقط او بود تنها یاور تنهایی احمد
پیمبر هم ندیده بعد از او دیگر مثالش را

عزیز دل حسین

آنکه در شام سر از کار تو در می آورد
داشت از حال پدر با تو خبر می آورد

آن شبی را که تو از ناقه زمین افتادی
عمه ای کاش برای تو سپر می آورد

در جوار علی

دلش برای رسیدن به او قرار نداشت
کسی که مهر علی داشت ; روزگار نداشت

نجف هوای دلش خالی از زمستان است
نجف کنار علی فصل جز بهار نداشت

سلام حضرت سلطان

سلام حضرت والا سلام حضرت سلطان
سلام رحمت پروردگار حضرت باران

قسم به نان تنوری خانه ات که همیشه
به دستهای گدا داده است دست شما نان

یا فاطمه المعصومه

سبو روی لبش جز ذکرِ خِیر خم نمی آید
و این یعنی کبوتر جز پی گندم نمی آید

اسیر عشق راهش را به عشق آباد پیدا کرد
که عاشق هرگز از راهی که گردد گم ؛ نمی آید

امام عشق

غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد

خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد

یا حیدر

عمر علی رسید به پایان دفترش
وقتی که سوخت سینه ی زهرای اطهرش

یک عمر پا به پای مصیبات فاطمه
خون دلی که خورد علی ، ریخت از سرش

روز جوان

خود را همینکه کشته ی عشقت مثال زد
با خون خویش طعنه به روز وصال زد
پیش تو عذر خواست که دم از زوال زد
با خادم و گدای تو حرف از کمال زد
مرغی که در هوای رخت بال بال زد

یا سید الساجدین(ع)

دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا
چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده

پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را
به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده

غرق نوری

شهر لبریز از طراوت شد
تا که عطر تو بر مشام رسید
و خدا گفت چشمتان روشن
مادر یازده امام رسید

زینت ولی اللّه اعظم

قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد

حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد

بحرطویل حضرت رقیه

نشسته گوشه ای از چشم هایش غصه میبارد

نمیداند پدر دارد و یا دیگر ندارد

دو دستِ بغض بدجوری گلویش را گرفته

و دستش لخته خون لابلای تار مویش را گرفته

دکمه بازگشت به بالا