اُفتاد از سجاده‌اش

با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَم‌سو را کشید

بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجاده‌اش
رویِ خاکِ حجره‌اش تا پشتِ در او را کشید

چه میشد

چرا جانِ صدا کردن نداری
چرا حالِ دعا کردن نداری
تو مردِ خیبری باور ندارم
توانِ پلک وا کردن نداری

بستر شهادت

چرا امشب به بستر جان نداری
ندارم هیچ باور… جان نداری
سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای
بمیرم مثلِ مادر جان نداری

شب تار

به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد
نشسته دخترِ تو دادِ بیداد
چه سازم با دلِ خود وای ای وای
چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد

سفره‌ی افطار

انگار بنا نیست گرفتار نباشیم
باشیم ولی اینهمه بیمار نباشیم

آنقدر خدا داد به ما از درِ این بیت
تا جز به همین خانه بدهکار نباشیم

قمار عشق

شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
مسلمان می‌شود هرکس که اسلامش علی باشد
خدا می‌خواست پیغمبر که پیغامش علی باشد
ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد

امواج

اگر بِرکه‌ام ماهتابی شدم

اگر ذره‌ام آفتابی شدم

مرا مَست کرده هوایِ نجف

علی گفتم و هِی شرابی شدم

حسینی نصب

مرا در هوای نجف آفرید
مرا حق برای نجف آفرید
خدا خواست عاشق شوم پس مرا
به یا مرتضای نجف آفرید

قمر ام البنین

اگر نقطه‌ی با تنزُّل نمی‌کرد
اگر اسمِ اعظم تغزل نمی‌کرد
اگر بر ظهورش تفَئُل نمی‌کرد
دو عالم نبود و جهان گُل نمی‌کرد

علی بود و خلقت سراسر علی دید
خدا عکسِ خود را فقط در علی دید

علی با خدا رمز و رازش یکی بود
علی ذوالفقار و نمازش یکی بود
علی جبهه و جانمازش یکی بود
علی گریه و رویِ بازش یکی بود

خدا شد علی و پیمبر علی شد
علی در علی در علی در علی شد

که هست اینکه حق غَرقِ اوقاتِ او شد
خدا جلوه‌های مناجاتِ او شد
همینکه زمانِ ملاقاتِ او شد
خدا ماتِ او شد علی ماتِ او شد

دلم بُرد و هربار گفتم اباالفضل
صد و سی و سه بار گفتم ابالفضل

ببین بند آمد نفسها سخنها
ببین بازمانده نظرها دهنها
از این پس تمام است این در زدنها
نیازی نباشد به این آمدنها

که می‌بیند امشب دلم پر زدن را
که می‌بینم امشب دوباره حسن را

اگر آبِ دریا مرَّکب شود باز
زمین از غزلها لباب شود باز
ادب پیشِ مدحش مودب شود باز
رسیده است جا پایِ زینب شود – باز

که زینب بگوید که ای جان من تو
که باب الحسین و که بابُ الحسن تو

دعا کرد میدان علَم برندارد
در این معرکه یک قدم برندارد
دعا کرد تیغ دو دَم برندارد
که لشگر سر از خاکِ غم برندارد

فقط یال و کوپال یکسر بریزد
فقط سر بریزد فقط سر بریزد

علی بین میدان که تصویر می‌شد
چنان ضربه‌های تو تکثیر می‌شد
زمان فرارِ همه دیر می‌شد
که لشگر به خاکت زمین گیر می‌شد

پناه حرم دست آب آورِ توست
دعاهایِ زینب به پشتِ سرِ توست

خدا این حرم را عجب دیدنی گرد
پُر از دست خالی پر از ارمنی کرد
وَ لطف تو درد مرا گفتنی کرد
دلم را به زلف تو پیوستنی کرد

مرا دست خالی رها میکنی نه
مرا دور از کربلا میکنی نه

تو نور قمرهای ام‌البَنینی
دعای سحرهای ام‌البَنینی
تو شاه پسرهای ام‌البَنینی
یل شیرِ نرهای ام‌البَنینی

فقط بوسه زد روی بالت عزیزم
فقط گفت شیرم حالت عزیزم

نظر میخوری رویِ خود را بپوشان
از این تیر اَبروی خود را بپوشان
از این نیزه پهلوی خود را بپوشان
از این تیع بازوی خود را بپوشان

زمین می‌خورم تا زمین می‌خوری
به روی زمین با جبین می‌خوری

اگر خار چشمانتان این سپاه است
که ای خصم پایانتان این سپاه است
که کابوس دورانتان این سپاه است
فقط دشمن جانتان این سپاه است

سپاهی که ایرانی‌اش بَسِّتان است
فقط یک سلیمانی‌اش بَسِّتان است

حسن لطفی

جانان حسین

اگر پنج نوبت اذانم علی است
اگر خاکم و آسمانم علی است
اگر قبله‌ی آستانم علی است
اگر روز و شب بر زبانم علی است

غریب زندان

کُنج سیاه چال غریبی عزیز داشت
پیری شکسته که جگری ریز ریز داشت

دلتنگی‌اش برایِ رضا سینه سوز بود
قلبی برای دخترکَش ناله خیز داشت

حبل المتین

خدا می‌خواست چشمِ او فقط عین‌الیقین باشد
خدا می‌خواست دستِ او فقط حَبل‌المَتین باشد
خدا می‌خواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد
خدا می‌خواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد

دکمه بازگشت به بالا