از این به بعد و بعد از این دلواپسم من
در شهر پیغمبر غریب و بی کسم من
یک عمر از تو دل نخواهم کند زهرا
با آنکه ممسوس به ذات اقدسم من
از این به بعد و بعد از این دلواپسم من
در شهر پیغمبر غریب و بی کسم من
یک عمر از تو دل نخواهم کند زهرا
با آنکه ممسوس به ذات اقدسم من
کار من این روزها صبر است و صبر و انتظار
تو قرارم هستی و بی تو ندارد دل قرار
مثل من بی تاب مانده مثل من خون گریه کرد
می چکد روی زمین اشک از غلاف ذوالفقار
میشناسیم همه جود و عطا را به حسن
کرم و بخشش و احسان و سخا را به حسن
بگذارید بگویند گدائیم گدا
غم نداریم سپردند گدا را به حسن
گیرم که در درست شود سر چه می شود
سر را شکست عاقبت در چه می شود
گیرم دوباره حرمت این خانه حفظ شد
یک عمر جای خالی مادر چه می شود
هر آنچه بود برایش به این و آن بخشید
چنانچه آخر سر لقمه از دهان بخشید
اگر چه حاجت مردم فقط زمینی بود
چه رزق ها که به آن ها از آسمان بخشید
اگر کریم توئی سائلی نمی ماند
میان بنده و رب حائلی نمی ماند
اگر بگیری از این بنده ها گدائی را
برای عمر بشر حاصلی نمی ماند
من از غم هجران گله دارم،تو نداری
از شام کماکان گله دارم،تو نداری
موی سر من سوخته و شانه ندارم
از موی پریشان گله دارم،تو نداری
کم آورده به پای تاول پایم سفر حتی
نباید جان به تن می ماند تا ماه صفر حتی
منی که دائما بودم در آغوش پر از مهرت
ندارم از تو و احوال تو دیگر خبر حتی
نشنید کسی سوز صدای سخنم را
دیدند ولی لحظه ی پرپر شدنم را
مشغول دعا بودم و مشغول مناجات
بستند به سر نیزه سنان ها دهنم را
تو شدی محو من و آنچه خودت میدانی
من شدم عاشق این حال تو در مهمانی
اشتیاق تو به رفتن همه را حیران کرد
همه گریان و تو برعکس همه خندانی
دردت به جان دخترت پس پیکرت کو
خشکم زده با دیدنت بال و پرت کو
با اصغرت رفتی به میدان،خاطرم هست
تنهای تنها آمدی پس اصغرت کو
با سرت آمده ای داغ تنت را چه کنم
پس گرفتم سر تو،پیرهنت را چه کنم
شام تا کرببلایت شده بین الحرمین
سر در آغوش من اما بدنت را چه کنم