روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانه ی مستان زدند
بیخیال قفل راهم را کشیدم آمدم
روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانه ی مستان زدند
بیخیال قفل راهم را کشیدم آمدم
دردم گناه و بر لبم افغان مرا ببخش
با توبه آمدم پی درمان مرا ببخش
یاقینی ام به حال غریبان ترحمی
باز آمدم به حال پریشان مرا ببخش
صد مژده که ای یاران ، ماه رمضان آمد
ای غمزده و حیران ، ماه رمضان آمد
ای آنکه خجل از رب ، هستی ز گناه خود
دوری بکن از عصیان ، ماه رمضان آمد
دختری از پدر خویش سوالی دارد؟
کربلا از چه چنین جَذبه و حالی دارد؟
گفته بابا که عزیز دل من خوب ببین
خاکِ اینجا به لبِ خویش چه خالی دارد!
کوفیان را که تو در کوفه تماشا کردی
خطبه ها خواندی و الحق که تو غوغا کردی
همه گفتن که حیدر به میان آمده است
دشمنان پدرت را همه رسوا کردی
تا آخرین نفس که توانی در این تن است
داغت امانتی است که همراه با من است
رفتی و داغ دامن من را رها نکرد
یاد تو در دل من و اشکم به دامن است
تو بی تابی و این را پیچ و تاب جاده می فهمد 
سر بر نی ، تن در قتلگاه افتاده می فهمد 
تو مظلومی و این را مادرت در سجده می گوید 
و حرف مادرت را تربت سجاده می فهمد 
سری درآسمانِ هفت وپایی درزمین دارد
علی دست نوازش بر سر دنیا و دین دارد
هزار و چند سالِ نوح، یا ملک سلیمانی
امیر دل نیازی نه به آن و نه به این دارد
عاشق آنست که شب تا به سحر می سوزد
فارغ از گفتن اما و اگر می سوزد
بهر خالص شدنش همچو شرر می سوزد
این چنین از قِبَلِ یار جگر می سوزد
ترک کعبه به معنای همان لبخند است
هر که نزدیک علی بود دلش در بند است
چشم در چشم غزلها به علی رو کردم
شعر در وصف علی مصرع و بیتش قند است
مردی که بود ارض و سما زیر پرچمش،
از کودکی ملائکه بودند همدمش،
هر شب می آمدند به پابوس مقدمش،
تنها همیشه چاه خبر داشت از غمش!
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى