زخم های بی حساب

هر کسی چیزی مهیّا می کند

عقده ها را از دلش وا می کند

بغض مولا چشمشان را بسته است

کینه ها دارد چه غوغا می کند

یک بوریا کفن به تن آسمان شده

امشبکران درد دلم بی کران شده

بارانابرهای غمم بی امان شده

بازاین دل از غریبیتان حرف می زند

ازغربتی که همدم آن یک جوان شده

دیگر نگویم

بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم
از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم

روزگار اسیری

روزگاراسیری زینب

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است 

مثل شبهای شام

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است

مردمانشبه جای دسته ی گل

ابالفضلم

ابالفضلم چرا اینگونه هستی

علمدارمچرا از پا نشستی

شکایتدارم از تو ای برادر

چراپشت برادر را شکستی

 

نشسته رباب

گوشهی خیمه ای نشسته رباب

داردامّن یجیب می خواند

زندهمی ماند اصغرش یا نه ؟

ماندهدر برزخی , نمی داند

 

السلام علیک یا مظلوم

السلام علیک یامظلوم

به خرابه خوشآمدی بابا

آفتاب از کجا درآمده است

که به ما هم سریزدی بابا 

مومن ایمان طور تو

عالم شده است مومن ایمان طور تو

روشن مسیر سبز اجابت ز نور تو

تفسیر می کند نفحاتت بهشت را

برپاست شیعه از برکات حضور تو

امید قبیله

دیدند عاجزند ز جنگ برابرش

ریختند بی هوا همه ی خصم بر سرش

گفتند تیغ اگر که ندارید سنگ هست

باران شروع شد به سر جسم اطهرش

داغ یتیمی

از رنج های این سفر پر بلا بگو

از غصّه های بی حد و بی انتها بگو

تا بیشتر صدای تو را بشنوم پدر

تو خاطرات کلّ سه سال مرا بگو

ز پا افتاده

غم به جان همه ی اهل ولا افتاده

آتشی بر جگر اهل سما افتاده

 

هیچ کس نیست بفهمد که در این شهر خراب

از دل تنگ زمان رنگ صفا افتاده

 

دکمه بازگشت به بالا