آشفته ام شبیه دلِ بی قرار ها
بی رنگ و روست,روی تمام بهار ها
از آینه نمی شود هیچ انتظار داشت
وقتی نشسته است به رویش غبار ها
آشفته ام شبیه دلِ بی قرار ها
بی رنگ و روست,روی تمام بهار ها
از آینه نمی شود هیچ انتظار داشت
وقتی نشسته است به رویش غبار ها
داغ هیچ غمی به این نمیرسه
منو می کُشه همین ” نمیرسه “
بذار اربعین بیام کرب و بلات
آسمون که به زمین نمیرسه…
یاسین قاسمی
چشمان ما به قدر دو دریا حسینیه ست
امن است ساحل دل ما تا حسینیه ست
ما تکیه میزنیم به این تکیه ها فقط
چون تکیه گاه حضرت زهرا حسینیه ست
دل از هرآنچه به غیرتو صاف باید کرد
یک عمر در حرمت اعتکاف باید کرد
اگر نگاه به قرآن کنید,می فهمید
به برتری علی اعتراف باید کرد
برای درد اگر که دوا گذاشته اند
دوای درد مرا در بلا گذاشته اند
کرامت علوی ها تمام ناشدنی ست
هنوز هم سر سفره غذا گذاشته اند
کجایی که ببینی غم گرفتم
عزاداری برا تو کم گرفتم
کجایی که ببینی دم گرفتم
هنوزم معجرو محکم گرفتم
همچون گل لاله که گشته پرپر افتاد
زهر جفا باعث شد از بال و پر افتاد
دستش به دیوار است تا اینکه نیفتد
دستش به دیوار است اما…آخر افتاد
بین مقتل جمعه ای دلگیر می دیدم تو را
در میان نیزه و شمشیر می دیدم تو را
خواب می دیدم که گشته یک کبوتر,سر جدا
در میان خواب و در تعبیر می دیدم تو را
دست و پا می زدی اما پر تو دستش بود
وای من حنجر تو,حنجر تو دستش بود
مصحف پاک خدایی که در این گودالت
هر کسی برگه ای از دفتر تو دستش بود
ما در بهشت هستیم قطعا با رقیّه
تنها دلیل مستی دل ها رقیّه
شاهان همه در حیرت اند اینکه چگونه
دارد غلامان این همه یکجا رقیّه
آن شب ز ترس و دلهره سرشار بودیم
ما فکر لحظه لحظه ی پیکار بودیم
بهر رضا,یت چشم خود بستیم امّا
بعد از نماز صبح هم بیدار بودیم
بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم
خیری از این دنیا و از عمرم ندیدم
با اینکه از این دشمنان بد دهانت
حرف بد و بی احترامی کم ندیدم…