شعر تخريب بقيع

گریه عشاق

صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری

به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن

داغِ بقیع

اگرچه مرهمِ داغِ بقیع خونِ دل است
اگرچه زخم زدنــد ، التیـام می گیریم
خلیل می رسد و از تبـارِ شـب زده ها
به صبحِ صادق مان انتقام می گیریم

قبله‌ى حاجات

چشمم همين كه گشت خوش‌اقبال، گريه كرد
ياد بقيع كرد و به هر حال گريه كرد

همراه چار قبله‌ى حاجات اشک ریخت
هم‌پاى چار كعبه‌ى آمال گريه كرد

روز عـزای شـیـعـیـان

آن بـقـعـه را دیـگـر چـرا تخریب کردند
قـبـــر امــــامــــان مـــرا تخریب کردند

یک گنـبـد سـاده و کوچک روی آن بود
آن را بـه شـکـلـی نــاروا تخریب کردند

غربت بقیع

می‌چکد غربت چو بارانی ز معنای بقیع
اوج غربت می‌شود معنا ز شب‌های بقیع

می‌فرستم کفتر جلد دلم را سمت آن
می‌نشیند با ادب محو تماشای بقیع

ای زائران خسته

ای‌شأنت ازدل،درکت از ادراک‌بالاتر
باید کجا پر زد؟ کجا از خاک بالاتر

حس‌می‌‌کندانسان‌کجا آغوش باران را
از عطر خاکِ مرقدی نمناک بالاتر

اذن دخول

وقتی که استعاره قلم را فرا گرفت
جای حسن نوشت غریب و عزا گرفت
اشکی لطیف گونه او را که بوسه زد
با بغض و گریه دست به سوی خدا گرفت

کعبه چار قبله

چند وقت پیش بود که غم بی حساب شد
کعبه دوباره اَبرَهه گونه خراب شد

این کعبه چار قبله به محراب سینه داشت
کز خاکِ کینه چهرهء آن در نقاب شد

بی تو هزار ذکر و‌ دعا بی‌اجابت است
آری که اصل راز اجابت ولایت است

تنها تویی امام هدایت امام عصر
جز تو‌ هر آن‌که هست امام ضلالت است

بقیع

باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد

سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد

حرم بی زائر

سالیانیست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام‌ و میگویم
دل من دست حسن افتاده

یک زمان اینجا زیارتگاه بود
شعر زوار حرم بی آه بود

چشم ها پر بود از شوقِ نگاه
مرقدی که بود بر دلها پناه

دکمه بازگشت به بالا