شعر شهادت حضرت رقيه (س)

یا بنت الحسین(ع)

می زنی؟..قدری تامّل کن ببین افتاده ام؟
زجر…بدجوری در این صحرا کمین افتاده ام

ضربه ای با پا زدی و سینه ام تنگ آمده..
یک نظر کن بی حیا ..آخر زمین افتاده ام

یا رقیه(س)

دارم به لب ثنای شما تا که جان بود
مدح شما کنم به خدا تا توان بود
ای منتهای آرزوی عارفان شما
رسمت بپاست تا که بپا این جهان بود

دختر دردانه

به کویر لب خشک تو ترک افتاده

روی آیینه ی چشمان تو لک افتاده

با ملاک چه حسابی سر تو سنجیدند

که به پیشانی تو سنگ محک افتاده

چه معراجی

دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی

نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی

شبیه مادر

این صحنه‌ها را پیش از این یکبار دیدم
من هر چه می‌بینم به خواب انگار دیدم

شکر خدا اکنون درون تشت هستی
بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

دخترت سنگ ترحم خورده

بعد تو لحظه به لحظه مردم
مردم و باز کتک می خوردم
مشت ها بود که سمتم آمد
ضرب پا بود که سمتم آمد

کجایی بابا؟!

بی تو بیتابم و بیمار! کجایی بابا؟!
خسته ام از تبِ بسیار! کجایی بابا؟!

آب میخواستم اما چه لگدها خوردم
شدم از غصه گرفتار! کجایی بابا؟!

ای لاله ی خوشبوی

ای سر در خون خضاب ای لاله ی خوشبوی من
لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من

زانوانت را نیاوردی سرم بی بالش است
لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من

بابا کجایی

بابا کجایی گل تو
شوق بیابان ندارد
گلبرگ کوچک توان
خار مغیلان ندارد

مگه نه

حالا که اومدی موهامو ببین

خرابه نشین شدم جامو ببین

کاش میشد به دختر یزید بگم

حالا دیگه بیا بابامو ببین

بابا برایم دعا کن

دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من

آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من

غارت گوشواره

بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود

دکمه بازگشت به بالا