شعر محرم و صفر

لجبازی

یاسواره می رسید بال و پرم را می گرفت

یاپیاده می رسید دور و برم را می گرفت

سوزشموی سرم بابا طبیعی گشته است

میرسیداز پشت سر موی سرم را می گرفت

آیینه

آیینه , آمدی سحری در خرابه ام

خیلی شبیه روی تو شد روی من پدر

تو در تنور رفتی و موی تو کم شده

در بین شعله سوخته گیسوی من پدر

به قصد کُشت می زد

مرا دشمن به قصد کُشتمی زد

به جسم کوچک من مُشتمی زد

هرآن گه پایم از رهخسته می شد

مرا با نیزه ای ازپُشت می زد

مهمانی…

تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی

شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی

من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم

تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی

نگاه نیزه سواران

نگاه نیزه سواران به سمت پایین است

به سمت جمع اسیران آل یاسین است

سر بریده ی هجده برادر زینب

چقدر درهم و آشفته است غمگین است

گویا به سر رسیده

گویا به سر رسیده غم انتظــارها

از راه آمده است نگــارِ نگـــارها

بابا خوش آمدی, قدمت روی چشم من

چشمی که خون شده ز غم روزگارها

آخر عمر

آخر عمر دخترت آمد

که سحر دیدنم سرت آمد

من نمی دیدمت به ویرانه

بوی راس معطرت آمد

آمدی…..

آمدی و شب سیاه من

عاقبت مثل روز روشن شد

همه دیدند من پدر دارم

روسیاهی نصیب دشمن شد

اقا سلام

اقا سلام گم شده ام در هوایتان…

جلدم نما با جلوه دلربایتان

در هر کجا سخن از لطف خان توست…

جانم فدای بیرقو بزم سیاهتان

فاطمه ی لشکر تو

دیگر افتاده ز پا  فاطمه ی لشکر تو

 رو به قبله شده از دوری تو دختر تو

آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا

 تا شبی جانبِ ویرانه بیاید سر تو

اربعین….

یک اربعین برای شما گریه کرده ام

با نام سید الشهدا گریه کرده ام

تا گفت السلام و علی… گریه کرده ام

آقا به سمت کرببلا گریه کرده ام

غیرت الله

یش من نیزه ها کم آوردند

به خدا سر نمی دهم به کسی

غیرت الله من خیالت جمع

من که معجر نمی دهم به کسی

 

دکمه بازگشت به بالا