شعر محرم و صفر

آمدم های های گریه کنم

عاقبتآمدم پس از عمری

به مزارتنه بر مزار خودم

آمدم هایهای گریه کنم

به دل خونو داغدار خودم

شروع ماتم

شهر شام و شروع ماتم بعد

همه در دست نیزه و نیرنگ

چه شده شهر غرق در شادی

آن طرف آتش و هزاران سنگ

آن قدَر آه کشیدم

آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده

چه قدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده 

زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم

علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟! 

غـمـی جـانـکـاه

امـشـب به دل درد و غـمـیجـانـکـاه دارم

خـــورشـــیـــد روینـــیـــزه را در راه دارم

مـات رخـش در کـنـج ایـنویـرانـه هـسـتـم

صــحـبـت بـه لـکـنـتبـا  سـر آن شاه دارم

شکل رعیت

۲۰روز و اندی است غم غربت گرفته ام

افسرده وشکسته و محنت گرفته ام

اذن دخولدیدن تو گریه کردن است

با گریه برتومزد عبادت گرفته ام

شام تاریک مرا نیست

شام تاریک مرا نیستبه جز تو سحری

بی تو من ماندم و اینغائله ی در به دری

کاش می آمدی و فاصلهها کم می شد

کاش می شد که بیایی ومرا هم ببری

رنگین کمان زینب

شهزاده امدارای چندین منصب هستم

تنها دلیلگردش روز و شب هستم

یا اهلالعالم من حسینی مذهب هستم

این روزهارنگین کمان زینب هستم 

آمدم پر بکشم

آمدم پر بکشم بال وپرم سوخت پدر

آمدم گریه کنم چشمترم سوخت پدر

چقدر با تو شباهتدارم خوب ببین

مثل موی سر تو مویسرم سوخت پدر

از سر نی

یا بر سر من از سر نی سایبانبده

یا بر بلندْ نیزه مرا آشیانبده

با گیسوی رها شده در دست بادها

از نی مسیر قافله ات را نشانبده

لعل مسیحائی

دختری را پدری کو به دلارائی تو

روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو

بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من

به دلم بود پدر حسرت لالائی تو

چقدرخوب

چقدرخوب که غارت‌گرِدلها شده‌ای


حیدری زاده, پسر خوانده‌ی زهرا(س)شده‌ای


حضرت ماه که خورشید پناهنده به توست


کاشفُ الکَربِ ولی اله عظمی‌ا شده‌ای

تیغ ازکمین

تیغ ازکمین دو دستِ تنم راگرفت و بُرد
تا گاهواره پَرزدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هایشریعه تبر به دست
گل برگ‌هاییاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزهحُرمتِ سی سال منصبِ
 

دکمه بازگشت به بالا