دامن زلف تو در دست صبا ا فتاده است
که دلخسته ام اینگونه ز پا افتاده است
گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده است
دامن زلف تو در دست صبا ا فتاده است
که دلخسته ام اینگونه ز پا افتاده است
گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده است
مثل پیغمبری سر نیزه , وه چه دل می بری سرنیزه
باز هم ازنگات می ترسند , تو خود حیدری سر نیزه
همه جا من سر تو را دیدم , گاه دوری و گاه هم نزدیک
گاه پیش علیِّ اکبر و گاه , در بر اصغری سرنیزه
غریب و خسته ای جان می دهد به گودی گودال
و خواهری که به سر میزند به گودی گودال
چه ازدحام عظیمی گرفته دور و برش را
چه محشری که به پا میشود به گودی گودال
چوب حراج زد به عقیق لب شما
یک ضربه ودو ضربه وباقی ضربه ها….
هرچه گذشت,هیچ کسی مشتری نشد!
بی قیمت است,گوهر گنجینه ی خدا
مردم لباس پاره ما خنده دار نیست
رأس شهید کرب وبلا خنده دار نیست
ازگریه رقیه (س) خجالت نمیکشید؟
اشک یتیم خون خدا خنده دار نیست
داری عقیله -خواهر من- گریه می کنی؟
آیینهٔ برابر من گریه می کنی
از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
از بس که پا به روی دهانت رها شده
بنگر که پشت خواهرت از غصه تا شده
بر روی صورتت چقدر چکمه می دود
در قتلگاه جشن و سروری به پا شده
همه ی قافیه با شمر به هم می ریزد
بدنت را به خدا شمر به هم می ریزد
خواهرت پیش تو صد بار زمین می افتد
وسط معرکه تا شمر به هم می ریزد
خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
و لبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت
خواب دیدم نفس ِتـــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت
از خیمه همه اهل حرم را بردند
از پیش نگاهم جگرم را بردند
بستند تمام یاسها را به طناب
در بنداسارت پسرم را بردند
همه اصحاب بال و پر دادند
کربلا راز خون ثمر دادند
بسکه دلداه ات شده بودند
در رهت عاشقانه سر دادند
ای کاش کهمیشد کفنی داشته باشی
یا جایکفن پیروهنی داشته باشی
ای کاشدمی که به حرم فاطمه آمد
میشد سرو جان و بدنی داشته باشی