شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ای که ذاتت جدا ز مخلوق است
ای که مخلوق تو جدا از ذات

همه ی خلق آیتت، اما
فاطمه هست محکم الایات

سوسو مزن

بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد

پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد

حیف شد

چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…

چه کنم ؟

چه کنم ؟ آتشی افتاده به جانم ، چه کنم ؟
آتش از آب دو چشمم ننشانم چه کنم ؟

با حضور تو ، به من خانه نشینی سهل است
گر نمانی تو و من بی تو بمانم ، چه کنم ؟

مانده ام تنها

کاری کن ای در
من مانده ام تنها ، مرا یاری کن ای در

خود را سپر کن
در حق من قدری فداکاری کن ای در

کشته ی مسمار

پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی

حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب
ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی

راه رفتن

 رنگ دیوار،رنگ خاکستر
رنگ پرهای بال پروانه است
“در” لباس سیاه تن کرده
خانه این روزها عزاخانه است

عزای فاطمه

فاطمیه؛ حالِ ما مثلِ محرم می‌شود
میهمان کاسه‌های چشم، زمزم می‌شود

زیر سقفِ روضه‌ی مستورِ ناموس خدا
هر کسی که مادرش زهراست، مَحرم می‌شود

تو را زدند

زمین بدون تو گم می‌کند بهارش را
گرفته است جهان از تو اعتبارش را

به جز تو هیچ کسی موقع مناجاتش
نبرده است دل آفریدگارش را

قرارِ علی

قـرار ، از دل من می رود قرارِ علی
اگـر کـناره بـگیری تو از کــنارِ علی

بیا مَکن طـلبِ مرگ از خُـدای خودت
که هـسـت زندگیِ با تو انتظارِ علی

زهرای من

خدا گواست خدایی است روی فاطمه ام
مثال شخص رسول است خوی فاطمه ام

نه اینکه سینه ی او عطری از جنان دارد
بهشت هست شمیمش ز بوی فاطمه ام

مرا عذاب نده

عزیزم این دم آخر مرا عذاب نده
گُل امید علی را به دست آب نده

سلام های مرا شهر بی‌جواب گذاشت
تو هم سلام مرا خواستی جواب نده

دکمه بازگشت به بالا