شعر شهادت اهل بيت (ع)

نفس های آخرت

می­سوزماز شرار نفس های آخرت

از لحن جانگداز وصایایآخرت

دستم به دست بی رمقت می­شوددخیل

در پیش دیدگان گهربارجبرئیل

بغض سکوت

شب استو بغض سکوت و صدای گریه آب

شکسته قلب رسول و نداردامشب خواب

کنار بستر مرگ یگانهامّیدش

گرفته زمزمه,یا ربخدیجه را دریاب

از ماتم تو فاطمه

از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم

بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

یا اینکه در مصیبتت از دست می روم

یا اینکه با تمام توان گریه می کنم

چرخیده بود

یک نفربر گرد مولا با سپر چرخیده بود

بهتراست اینکه بگویم با پسر چرخیده بود

 

سرنوشت شیعه را جور دگر می زد رقم

در به سمت داخل کوچه اگر چرخیده بود

دو بخش شد

پرواز در دوبال کبوتر دو بخش شد

یک بخش داشت با لگدی در دو بخش شد

یک بخش داشت یاس که در خانه ی علی

تا پشت در نیامده پر…پر…دو بخش شد

می رفتند

شب بود و می رفتند مادررابشویند

با اشک ها جان پیمبر را بشویند

 

شب بود و گیسوی سپیدش راندیدند

با اینکه باید ابتدا سر را بشویند

 

خانه های قدیم

خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است

گر که میخی به داخل در خورد این سر از آن سرش بزرگتر است

 

حال بنشین خودت حساب بکن لگد و تازیانه و اینکه

پشت در مادری است که قطعا درب از پیکرش بزرگتر است

محاسن پیر من

از چه مهمان محاسن پیر من بابای من

هرکجا که حرف هجران است با من می زنی

یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم

بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی

دست بر پهلو

غریبی مرا آنان چو دیدند

به درب خانه ام اتش کشیدند

لگد بر در زدو دیدم به چشمم

چگونه یاس را از شاخه چیدند

دست به دیوار

مادر از زندگی خویش تو بیزار مشو

ای قرار دل من خسته ز دلدار مشو

خیز و تا جمع کنم بستر خونین تو را

مرو از هوش دگر خسته و بیمارمشو

استخوان در گلو و خار در چشم

جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود

لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود

 

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانیاش

یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود

سنگ صبور

هم سنگر بی مثل و مانندم خدیجه

بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه

ای درتمام عرصه ها سنگ صبورم

ای یاور دیرینه ام کوه غرورم

دکمه بازگشت به بالا