نگاهم ماند و از درها نیامد
نشانی از کبوترها نیامد
زمانی گردِ من پُر بود حالا...
یکی از آن برادرها نیامد
شعر شهادت اهل بيت (ع)
اسیر رحمت خود کرده ای کرامت را
به دستگیری خود وعده ده قیامت را
ز دامن تو یقین دست صبر کوتاه است
خیال وصل شما کشته استقامت را
جلوهی مُشترک حیدر و زهرا ؛ زینب
فیض جاری شده از عالم بالا ؛ زینب
نه فقط فخرِ تو؛فخرِ پدرت هم بوده
به تو گفتند اگر زینت بابا ؛ زینب
ذره ای از خاک پای حضرتش شد آفتاب
ماه از شرم جمالش زد به روی خود نقاب
گل بدون مهر او خار است،اما عکس آن
شک ندارم حب او از خار میگیرد گلاب
دارد امید که دردش به مُداوا نکشد
با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد
زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند
چه کند از دل اگر نالهی زهرا نکشد
سینه ات از کینه زهری کشنده شعله ور
از نفس افتادی و کم کم، کمانی شد کمر
سامرا آهی کشید و پیکرت را بوسه زد
مضطر و صاحب عزا شد «جامعه» از این خبر
ای توتیای حور و مَلَک خاک پای تو
ای بهتر از بهشت برین سامرای تو
تنها نه سامرا، نه زمین و اهالی اش
هفت آسمان نشسته به زیر لوای تو
زهری که پا گذاشته بر روی هر پرش.
بسمل نموده، مثل گلی کرده پرپرش.
بغضی که روی داغ دلش چنگ می کشد.
ایفا نموده روی گلو نقش خنجرش.
ازحصار غریب سامّرا
ناله از کنج سینه می آید
ناله بی کسی مردی که
گشته دور از مدینه می آید
وقتی که دور از تربت پیغمبر افتاد
غمهای عالم بر دل او یکسر افتاد
گاهی به یاد روضه جدِّ غریبش
گه یاد مادر اشکش از چشم تر افتاد
اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت
ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت
ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد
ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت
روضه ات را چه بخوانیم چه نه غم داریم
پشت هر واژه و هر قافیه ماتم داریم
شاعر سوگ علی بن محمد چه کم است
مثل مداح که در مجلس تو کم داریم