کریم اگر که تویی ما همه گدای توایم
دوا اگر که تویی جمله ، مبتلای توایم
تو در میان دل ما قدم زدی حتما
که در پی دل و دنبال رد پای توایم
کریم اگر که تویی ما همه گدای توایم
دوا اگر که تویی جمله ، مبتلای توایم
تو در میان دل ما قدم زدی حتما
که در پی دل و دنبال رد پای توایم
گرچه از شعلهء غم می گذرانید مرا
بگذارید بسوزم که بخوانید مرا
منّت هیچ کسی را نکشیدن هنر است
کلب میخانه شدم تا بکشانید مرا
دردیم پا به سر همه و تو طبیبه ای
بنت الکریم بنت شرافت شریفه ای
جود و کرامت از پدرت ارث برده ای
دردانه کریم دو عالم کریمه ای
در مزارت نفسِ ثانیهها میگیرد
باد، دَم میدهد و مرثیه پا میگیرد
زائرت پنجرهفولاد ندارد به بغل
ولی از آجرِ دیوار، شفا میگیرد
آن که بر چشمان ما پیراهنی گل فام داد
ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد
اشک را از باده ی ساقی کوثر آفرید
در ضیافت خانه اش هر دیده ای را جام داد
آمده ذی الحجه و افتاده ام یاد منا
من شدم عمری اسیر خاطرات کربلا
در لوای علم، کارم روضه خوانی بوده است
چند سالم بوده که قدم کمانی بوده است
همینکه ذکر احادیث قال باقر شد
عجین دل همه با کردگار غافر شد
دلیلِ زینتِ دین پیمبرست باقر
عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر
زهر..آخر راحتم کرد از جفای کربلا..
شاهد عینی شدم در ماجرای کربلا..
پنجمین خورشیدِ تابانم که می سوزم ز غم
زندگی کردم همیشه همیشه پا به پای کربلا
سه روز بود که از تو خبرنداشت کسی
تن تو را ز روی بام بر نداشت کسی
به غیر چند کبوتر ،کسی برات نسوخت
شکسته پر تر از این بال و پر نداشت کسی
عجب خجسته حدیثی که همچو گوهر بود
سفارش پدری به جوان دلبر بود
«نرو از آن در کوچک که سمت دیگر بود
که چشم خیل گدایان همیشه بر در بود»
گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت
گاهگاهی دست را بر دیده ی کم سو گذاشت
گاه می پیچید از دردِ زیاد و ناله کرد..
گاه می لرزید و دستش روی پهلو گذاشت
پیمبر دلخوش است از اینکه هستی در کنار او
زمستان هم که باشد باز هم هستی بهار او
زمانی که نبوت را همه انکار میکردند
عداوت های خودرا با نبی اظهار میکردند