شعر شهادت امام باقر (ع)

عاقبت آه کشیدم

عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطره‌ای پرپر را

روضه‌خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه‌یِ آنهمه گُل ، آنهمه نیلوفر را

آخرین حلقه‌یِ شب‌هایِ محرّم هستم
شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را

باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده‌است
باورم نیست تماشایِ تَنی بی سر را

باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدنِ سوختنِ چـارقَدِ دختر را

غارتِ خود و عَلَم ، غارتِ گهواره و مَشک
غـارتِ پیرهن و غارتِ انگشتر را

ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون می‌ریخت
نیزه‌هایی که رُبودند سَرِ اکبر را

آه در گوشه‌ی ویرانه که دِق مرگ شدیم
تا که همبازیِ من زد نَفسِ آخـر را

کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهان کرد تَنی لاغر را

چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش ، تکّه‌ای از معجر را
 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا