حسینیه شعر

چه فراقی

از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم
عمه محکم گره زد روسری ام را به سرم

چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم

کجاست بابایم

اگر چه سیر زدند و گرسنه خوابیدم
اگر کبودترین به شام خورشیدم

به آنکه ریسمان را بدستمان بسته است
نشان دهم به خدا ریسمان توحیدم

بابا حسین

ای سری که در سحر با دخترت هم صحبتی
شب نرو جای دگر، شام غریبان دعوتی

به عمو جانم بگو شد مجلس تدفین بیا
غیرت الله حرم، از نیزه ها پایین بیا

چه فراقی

از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم
بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم

چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم

برادر زینب(س)

من از لبت شنیدم، تا اسم کربلا را
دادند دست روحم، درد و غم و بلا را
مانند تو ز من هم پوشیده نیست اسرار
میبینم ابتدا را ، میخوانم انتها را

امان از دل زینب(س)

خیمه بر دوشم ولی من را کجا آورده‌ای
وای بر زینب مگو که کربلا آورده‌ای

آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟
آه می‌بینی چه‌ها بر روزِ ما آورده‌ای

یا زینب(س)

عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است

عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است

حسین من

حسین آمد و حق را به کربلا آورد
برای ناله نی غم به نی نینوا آورد
همین که قطره اشکش به خاک ها افتاد
به خاک غم زده کربلا شفا آورد

بیا برگردیم

خدا كند نشود خيمه اي بنا اصلا
در اين مكان نشود آتشي رها اصلا

خدا كند نرسد دست بادها حتي
به بندهاي نقاب سكينه ها اصلا

حسین من

هرچه با دا باد من با قلب ویران خوشترم
بی قرارم با همین حال پریشان خوشترم

کعبه و بتخانه و دیر و کلیسا با شما
من که درمیخانه با جام فراوان خوشترم

ای مهربان

امشب برای من در میخانه جا بگیر
ای مهربان تر از همه دست مرا بگیر

بار گناه و روی سیاه مرا ببین
قلب مرا ازین همه جرم و خطا بگیر

حی علی العزا

امشب تمام عالم معنا عزا گرفت
باغ بهشت و حوری و طوبی عزا گرفت

نوج نبی که نوحه گرفت از غم شما
عیسی به سینه میزد و موسی عزا گرفت

دکمه بازگشت به بالا