مکروه اگر بر دیگران بر ما ثواب ست
پیراهنم مشکی ست اما آفتاب ست
در وقت غم این جا نمازم باز گردد
در ماه غم مثل دلم در پیچ وتاب ست
مکروه اگر بر دیگران بر ما ثواب ست
پیراهنم مشکی ست اما آفتاب ست
در وقت غم این جا نمازم باز گردد
در ماه غم مثل دلم در پیچ وتاب ست
مستحقم سائلم بی چیزم و دستم دراز
التماست می کنم در روی من بگشای باز
آبرویم رفت رسوا گشتم و خار و خفیف
هر کجا بردم به غیر از خانه ات روی نیاز
آری اگرچه دست هجران بسته بالم را
بستم کنار مرقدت پای خیالم را
روزی که از داغ تو گریه میکنم خوبم
از وضع چشمم میتوان فهمید حالم را
این روزها که روزی گریه فراهم است
ای روضهخوان بخوان، که دوباره محرم است
با عشقوشور در دل هر کوچه دیدهام
در دست کودکان محل طبل و پرچم است
مومنانی که به تو نامه نوشتند بیا
همه در سنگ دلی شهره ی عالم بودند
خانه هایی که به سمت حرمت سنگ زدند
همه در حاشیه ی خانه جدّم بودند
سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم…
چه عجب! سری به دخترت زدی
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
تا نذرِ ختمِ روضهی مادر تمام شد
چشمانتظار ماندنِ دختر تمام شد
وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد
بر خارِ نیزهها سفرِ سر تمام شد
خوردم زمین بابا بگو چشم نظر چیست؟
این آبله، این زخم، این خون جگر چیست؟
ازشام بد گفتند و من دیدم به چشمم
من تازه فهمیدم پدر درد کمر چیست؟
دیدی چٍقدَر زدند من را؟
در کلّ سفر زدند من را
هر وقت شکست چوبٍ نیزه
با تیر و سپر زدند من را
ویرانه وُ خونِ جگر عمّه بمیره
رو دامنت راسِ پدر عمّه بمیره
با زخمِ تازیانه ها کنجِ خرابه_
شامِ غمت گشته سحر عمّه بمیره
دارد این ضربالمثل را کُلِّ دنیا می زند
قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند
گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من
پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند