شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند
زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند
شکر خدا که شیعیان بودند آن روز
مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند
شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند
زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند
شکر خدا که شیعیان بودند آن روز
مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند
بازهم خورشید پشت ابر پنهان می شود
باز هم مولایمان راهی زندان می شود
آری آن شب زنده دار تا سحر محو سجود
آنکه در وقت عبادت دیده گریان می شود
آقا به غیر آه نوایی دگر نداشت
آهِ امام در دل سندی اثر نداشت
در زیر تازیانه امانش بریده شد
معلوم بود یک دو نفس بیشتر نداشت
شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند
زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند
شکر خدا که شیعیان بودند آن روز
مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند
تشنه لب جان داده ای ، ای کاش باران می شدم
روی خاک افتاده ای، ای کاش دامان می شدم
کاش می پوشاندمت عریان نمانی لااقل
ای خدا ، ای کاش من خاک بیابان می شدم …
من مصیبتزدهی بزم گناهم چه کنم
با دل مُرده و با روی سیاهم چه کنم
سینهام سوخته از شدت اندوه و فراق
راه، طولانی و بیتوشهی راهم چه کنم
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
آسمان زیر قدمهات تردد میکرد
به نماز تو مباهات, تجرد میکرد
ماه مدیون شما بود به والله قسم
عشق در خون شما بود به والله قسم
ساقیا ما همه از برکت جامت مستیم
یازده مرتبه از بردن نامت مستیم
آنچه از دست تو جاری ست شرابی ست طهور
شکر در سایه ی الطاف “امامت” مستیم
تمام عمر یادت کردهام با هر دعا حتی
تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی
پس از تو روضههای هفتگی نه لحظهای دارم
پس از تو گریهام در جمعها در انزوا حتی
درمیان بغضهای بیصدای بوریا
سورهٔ جسم تو نازل شد برای بوریا
باتمام سعی ام،اما نامنظم جمع شد
آیه های روی خاک افتاده، لای بوریا
مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید
راوی داستان به غروب منا رسید
پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت
او یار خواست لشگر تیر از هوا رسید