شعر شهادت اهل بیت

سوی مسجد می‌روی

پشت آن چشمان جادویی چه پنهان کرده‌ای
زیر آن مژگان مینویی چه پنهان کرده‌ای

سوی مسجد می‌روی، ابرو گره انداخته
بین این زهد و ترشرویی چه پنهان کرده‌ای

خورشید بی قرینه

برداشت سر ز سجده و در دَم سرش شکست
با ضربتی ، نمازِ مجسّم ، سرش شکست

از شرم ، سرخ شد به فلک صورت فلق
خورشید بی قرینه ی عالم سرش شکست

آقای من

چشماشونو بگیره خوبیهات
در خونه ت همیشه بازم بود
زخم زبون کارشونه ، میگن
علی مگه اهل نمازم بود

علی جانم

غمی امشب شبی بر صفحه تقدیر وارد شد
سحر بود و کسی در نیّتش تقصیر وارد شد

تمام ِ راه را میگفت ذکر توبه با تسبیح
رسید آشفته خاطر، از «درِ تزویر» وارد شد

مولای من

از خواب جهل شانهٔ من را تکان بده
ای صبح من به زانوی خسته توان بده

با هرگناه بسته شود راهِ نعمتم
مولا مرا ز ترس عقوبت امان بده

فُزتُ وَ ربّ الکعبه

شیر را در چشم اهل روضه بی‌مقدار کرد
با کمی نان و نمک شیر خُدا افطار کرد

از سر سفره پس از صرف سه لقمه پا کشید
لب نزد دیگر ؛ اگرچه دخترش اصرار کرد

آهِ دلِ زینب

آه…فرو ریخت
خورشید برافروخته شد ماه فرو ریخت

ای اهل هدایت
در وقت سحر روشنیِ راه فرو ریخت

تنها علی راه نجات است

سرمایه ی عشق علی آب حیات است
تنها علی، تنها علی راه نجات است

ذات علی همسایه ی عرش برین است
مولای ما تنها امیرالمؤمنین است

محرابِ دعا

بینِ محرابِ دعا..بابا پرت خونین شده
در میانِ سجده بودی که سرت خونین شده

تا ندای جبرئیل آمد زمین خوردم ز خوف
یک نظر کن دیدگانِ دخترت خونین شده

بغضِ کرار

بغضِ کرار، سرِ سفره‌ی افطار شکست
بعدِ سی‌سال فرو خوردنش؛ این بار شکست

کوله‌بارِ غمش از شانه‌ی لرزان افتاد
کمرِ کوه، از افتادن این بار شکست

یا خدیجه الکبری

اگر در سرنوشتت نیست تا “ام البنین” باشی
فقط زهرای تو کافیست “ام المؤمنین” باشی

شده دامان تو شأن نزول سوره ی کوثر
خدا میخواست بانوجان، تو زهرا آفرین باشی

اشکِ بُکا

دخترم با گریه هایت چشمها پُر می شود
این دو زمزم باز از اشکِ بُکا پُر می شود

گریه کمتر کن که بابایت به تو وابسته است
از غمِ تو.. جامِ ختم الانبیا پُر می شود

دکمه بازگشت به بالا