شعر غزل محرم

احلی من العسل

به یاد کرب و بلا مانده قاب تصویرش
به گوش می رسد آنجا هنوز تکبیرش

ز یادها نرود که چگونه نزد عمو
رسیده بود، به آن گریه سرازیرش

عمو حسین

شد شب معجزه ها ، ذکر عوالم حسن است
بر لب سینه زن و ذاکر و ناظم حسن است
سایه ی روی سر این همه خادم حسن است
اولین گریه کن روضه قاسم ، حسن است

تازه داماد حرم

تب تنهایی من بود که تاب از تو گرفت
فکر نوشیدن یک جرعه ی آب از تو گرفت
به جمال حسنی دست درازی کردند
تازه داماد حرم نیزه نقاب از تو گرفت

عموجان

حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام
از عموجان بیشتر بابا صدایت کرده‌ام

عمه دستم را گرفته بود اما آمدم…
فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام

ابن الحسن

ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان
با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عمو جان

قربونی هامو بپذیر

از خجالت نذا مو سفید بشم
نمیذاری تا که نا امید بشم
این دو تا قربونی هامو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سفید بشم

امیری حسین و نعم الامیر

غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

برادر زینب(س)

من از لبت شنیدم، تا اسم کربلا را
دادند دست روحم، درد و غم و بلا را
مانند تو ز من هم پوشیده نیست اسرار
میبینم ابتدا را ، میخوانم انتها را

عصر عاشورا

عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمگاه و چادر آل عبا آتش گرقت

سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت

سالار زینب

تو را به غارت و غوغا سپردم و رفتم
به اشک دیده ی زهرا سپردم و رفتم

برای بردن عمامه ی تو دعوا شد
تورا به آن همه دعوا سپردم و رفتم

آه از غم فراق

آه از غم فراق و شفای نداشته
فریاد میزنم به نوای نداشته

راحت رسید و سخت مرا تازیانه زد
دردسر است قوت پای نداشته

بغض گلو و اشک یتیم

بعد از تو شور شام غریبان برای من
بغض گلو و اشک یتیمان برای من

شمشیر و تیر و نیزه و خنجر برای تو
در قتلگاه پیکر بی جان برای من

دکمه بازگشت به بالا