برای اینکه نمیریم دم ابالفضل است
برای زنده شدن بازدم ابالفضل است
چگونه قرص نباشد دل حسین آنجا
که تکیه گاه و پناه حرم اباالفضل است
برای اینکه نمیریم دم ابالفضل است
برای زنده شدن بازدم ابالفضل است
چگونه قرص نباشد دل حسین آنجا
که تکیه گاه و پناه حرم اباالفضل است
با قدی مثل کوه از سر زین
قمر از عرش خورد روی زمین
تیر در چشم و دست هم که نبود
چه کشید، آه ،آن غریب ترین
جان ِ جانان جهان شد سیر از جان ، آه آه
هم چنان جسم پسر ، بابا پریشان ، آه آه
آنچه می ترسید یعقوب آخر آمد بر سرش
یوسفش شد طعمه ی گرگ بیابان ، آه آه
باید از هر سر این دشت علی بردارم
هر کجا می روم آخر علی اکبر دارم
چند باری وسط راه زمین گیر شدم
چون که باید ز تو هر نقطه کمی بردارم
ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد
می روی و دل بابا به تپش افتاده
پاره های دل من پشت سرت می ریزد
نای بستنِ چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب میبینی
من دارم توو گریههام غرق میشم
تو میخندی اشکامو آب میبینی
دیدی چه آمد بر سر مادر؟ ندیدی
رفتی به نی حال مرا بهتر ، ندیدی
از اشک من قنداقه ات شد تر ، ندیدی؟
موی سفیدم را علی اصغر ندیدی ؟
به نسیمی که از آن عطر تنت مانده هنوز
روضه های تو و زخم بدنت مانده هنوز
این همه زخم ،تو یک آه نگفتی اما
روی لب هات دَم یا حسنت مانده هنوز
چیزی نمانده از بدنم در سهسالگی
خُرد است استخوان تنم در سهسالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سهسالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سهسالگی
تصویرِ سایهروشنِ دورانِ پیریام
آنکه از حالا نگاهی برشما انداخته
آه میبینی عمو را در کجا انداخته
یک نفر از دور میخندد به اشک چشم تو
دیگری آنجا عمو را زیر پا انداخته
طوفان دلش برده از او تاب و توان را
در سینه چه باید بکند این ضربان را
دلشوره ای افتاده به جان همه اعضاش
چرخاند به اطراف دو چشم نگران را
برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست
جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست