خـــواب دیدم
خـــواب دیدم شبی میانِ حَرَم
عشق را بی اجازه می خواندم
دســت در دســتِ پنجره فولاد
داشتم شـــعرِ تازه می خواندم
چشـــم در چشـــمِ گنبدش بودم
داشت خورشید بر جهان میریخت
آسِــمان هم به گریــه می افتـاد
آسِــمان روی آسِــمان می ریخت
گوشه ای از حیاطِ خلوتِ صحن
پیـــرمـردی میـــانِ راز و نیـــاز
گریه در گریه زیرِ لب می گفت :
ما غریب ایم ای غریــب نـــواز
ما غریــب ایـــم … کودکانـم را
بیمـــه کردم فقط به اسـمِ شـما
بعدِ یک حــادثه فَلَج شده است
پسـرِ کوچک ام ” غلام رضا “
گوشـه گوشـه کنایه هـا گفتند :
هان چه شد معجزه کجاست خدا
چاره ی کار دســـتِ جرّاح است
پس چه شد بیمه ی امام رضا ؟
به همه گفته ام چه می دانیـد
رویِ این زخم ، التیام رضاست
اشک ، سرمایه ی فقیران است
بیمه ی ما فقط امـام رضاست
اشک هایم ندیده اند هنـــوز
آشنایـی شکیــب تـــر از تـــو
چه غروبی غریـب تر از مـــن
چه طلوعی طبیـب تر از تـــو
آمـــدم بــاز هم امـام رضـــا
چاره ی حلِّ مشکلم باشـــی
کاش می شد که ضامنِ آهو
ضـامنِ آهـــوی دلـم باشـــی
سینـــه ام را جَلا بـده آقـــا
درد دارم ، دوا بــــده آقـــا
سمتِ باب الجـواد آمده ام
پـــسـرم را شِفــا بـده آقـــا
ناگهان آسمان به هم پیچـید
باد و باران به هم امان دادند
نـور در نـور شد حیاطِ حَـرَم
رویِ گلدسـته ها اذان دادند
معـــجـــزه اتّفــاق افــتـاد و
باز هم قـــدرتِ امـام رضـــا
لحظه ای بعد ویلچــر بود و
پسری که بلنـــد شـد از جــا
آسِـمان اشـــکِ شوق بارید و
در و دیـوار یا رضـــا گـــفتند
ابـرها هم به سجــده افتادند
قطره قطره رضا رضـا گفتند
خواب هم ناگهان پرید از خواب
و من از سرنوشـت رانـده شدم
مثلِ هردفعه رأسِ ساعتِ هشت
باز هـم از بهشـــت رانـده شدم
باز هم لایــقت نبـــودم و این
ســیـــنــه ام را به درد آورده
ولی آقا نشانه ی خوبی ست
مـــادرم ” شُــله زرد ” آورده
نـــذر دارد برایتان هر سـال
روزِ میــلادتـــان دعـــا دارد
زعفرانـی به رنگِ راز و نیاز
بینِ هر کاسه یک رضا دارد
نـــذر کرده مرا به اسمِ شـما
که فقط شاعـرِ شـما باشـــم
گفتــه از راه دور هم گاهـی
می شود زائــرِ شـما باشـــم
پس من امروز زائرت هستم
ای برایـم عزیـز تر از جـــان
السّلامُ علیـک حضرتِ عشق
” السّلامُ علیـک یا سلطان “
ابراهیم زمانی