ام ابیها

مادر

لعنت به آنکه فاطمه را پشت در کشید
آنش به آشیانه خیرالبشر کشید

از سینه شکسته و مسمار در بپرس
زهرا چها به پشت درِ شعله ور کشید

ام ابیها

طبیب جان پیغمبر که بود ام ابیهایش
هنوز عقل بشر مات است در حل معمایش
خدا را خواستیم اول به حق فاطمه یعنی
حدیث قدسی لولاک اینجا خورده معنایش

خانه تکانی بهر چه؟

چاره ای بر این غم سربار کن بعداً برو
یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو

تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه
راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو

فاطمه جان

باید نقاب از چهره ی کفار بردارد
باید علم را حیدر کرار بردارد

با بار شیشه آمد و زهرا دلش می خواست
تا سنگ از راه عبور یار بردارد

لحظه ی تلخِ وداع

اندک اندک می رسد آن لحظه ی تلخِ وداع
فاطمه با کودکانِ خود چه خلوت میکند

کودکان را در کنارِ بسترِ خود جمع کرد
دارد از یک ماجرای تلخ صحبت میکند

جان من

آنروز سوخت پای علی زندگانی ات
آتش گرفت جان من از نیمه جانی ات
ای آرزوی سوخته از تند باد درد
ای مرهم غریبی من، هم زبانی ات

آه

نشسته ام که بگریم برای مادرمان
برای درد و بلایی که آمده سرمان

نشسته ام که بگریم برای روی کبود
به زخم های نشسته به قلب کوثرمان

خونِ پهلویش

شستشو دادم تنی را که فقط تبخیر شد..
در کنارش جسمِ من با غصّه ها تسخیر شد

پوستش بر استخوان چسبیده بود و وقتِ غسل
از خجالت… زمزمه های لبم تکبیر شد…

زهرای من

ای کفن پیچیده‌ برخیز و ببین احوالِ من
عنقریباّ دق کنم..رحمی نما بر حالِ من..

کودکانت را بغل کن تا نیافتادند ز پا..
باز هم سوسو بزن ای کوکبِ اقبالِ من

مرثیه خوان غربت کوثر

شب تا به صبح غسل تنم وقت می برد
آماده کردن کفنم وقت می برد
مانند دردهای دل تو شمردن
گل های سرخ پیرهنم وقت می برد

یا زهرا(س)

داد از این درد که اُفتاده به جانم ای داد
“من زمین خورده ترین مردِ جهانم ” ای داد

من جوانم تو جوان پیر شدی پیر شدم
زود می‌اُفتد از این غم ضربانم ای داد

کوثرترین زلال ولایت

کوثرترین زلال ولایت سلام بر…
تو؛ ای تمام هستی و جان پیامبر

بغضت شکسته تر نشود بیش از این که هست
برخیز ای پریّ کمانم، زمین که هست

دکمه بازگشت به بالا