حدیث اشک

یا صاحب العصر و الزمان

درمانده ام…چیزی ندارم غیر آهم
این قحطی اشک دو چشمانم گواهم

اصلا حواسم به تو و تنهایی ات نیست
شرمنده آقای غریبم…رو سیاهم

یا عزیز الله…

منی که غیر تو برهر غریبه دل دادم
دلم شکست و نیامد کسی به امدادم

سرم به کار خودم بود دعوتم کردی
ز یاد بردمت اما نبردی از یادم

هتک حرمت

تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد
به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد

درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها
به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد

شهر مدینه

گفتم خلیل زاده ام آتش عقب کشید

دستى به روى شانه من با ادب کشید

لعنت بر انکه اتش از او با حیاتر است

از پشت سر لباس مرا با غضب کشید

یا امام صادق علیه السلام

درحسرت یارجان به لب شد

 مردی که بزرگ آسمان بود

برروی محاسن سفیدش

اشک دل زخمی اش روان بود

انقلاب علم

از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین
مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست, نیات اینچنین

ناگهان سجّاده را

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند

نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه,بی عمامه ,بی عبایش می کشند

یا صادق آل عبا…

کاش میشد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد , نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

وصل و هجران…

در اصل هجران تشنگی و وصل باران است
حسی که من دارم همان حس بیابان است

نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست
“راضی “ست او وصل است ؛ ” ناراضی ” ست هجران است

ارثِ زهراییِ

دوّمین بار است در شهر نبی , در سوخته
خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته

خورشید علم

منبر شرف گرفت زنام مطهرت

صدها ابوبصیر گدایند بر درت

هرکس نشست چند دقیقه برابرت

عیسی شدست از نفس ذره پرورت

شیخ الائمه

باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده

عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند
باز هم, همهمه در کوچه ما پیچیده

دکمه بازگشت به بالا