می گذرد روز و شب ، زندگی ام با علی
بنده یا هو شدم ، بنده مولا علی
عرش خدا کرده است ، شهر نجف را علی
فاضل و افضل علی ، عالی و اعلی علی
سید پوریا هاشمی
بعدِ آن شبها که با امید غفران آمدم…
بار دیگر محضرت العفو گویان امدم
فکر کردی چون گنهکارم نمی ایم دگر؟؟
نه عزیزم! با همین بار گناهان آمدم!
یاعلی دونوه ات خسته و گریان شده اند
خبرت هست که آواره وحیران شده اند
هیچکس نیست بگوید که بنی هاشمی اند
با چه اوضاع بدی راهی زندان شده اند
گشت تا قافله ات بین بیابان پیدا
در گذر شد بدنم زخمی و عریان پیدا
دور من جمع شدند و به تنم خندیدند
مسلمت شد وسط بازی طفلان پیدا
الا ای مظهر جود خدایی
جوادی حضرت ابن الرضایی
تو عبداللهی و الله مایی
کرامت از شما از ما گدایی..
شوق نماز شکر پدرها چه محشر است
وقتی خبر رسیده که نوزاد دختر است
دختر چه دختریست کریمه مطهر است
در یک کلام مظهر الله اکبر است.
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
هرچه از درد و بلا بر سر حیدر افتاد
داد بیداد که یک روز به جعفر افتاد
یا رب این شعله چرا ول کن این طایفه نیست؟!
باز از خیمه گذشت و روی این در افتاد
یا بسوزان درمیان شعله خاکستر شوم
یا ببخش این بنده را.آدم شوم بهتر شوم
بنده ی بد را زدن کاری ندارد.تو نزن
جای آن راهم بده در خانه ات نوکر شوم
دیگر کتاب عمر من زار بسته است
راه نفس کشیدنم انگار بسته است
تا آن زمان که سفره ی دیدار بسته است
کامم برای سفره افطار بسته است
یا بسوزان درمیان شعله خاکستر شوم
یا ببخش این بنده را، آدم شوم بهتر شوم
بنده ی بد را زدن کاری ندارد.تو نزن
جای آن راهم بده در خانه ات نوکر شوم
آنکس که اول ماه دست مرا گرفته
سی شب برای من در میخانه جا گرفته
با یار وعده دارم هرشب همین حوالی
شبهای ساکت من بوی خدا گرفته