شعر آیینی

پایِ غمت

حیف دلی صرفِ انتظار نکردیم
کار زیاد است و ما کار نکردیم

زحمت ما با تو بوَد حضرتِ رحمت
غیر گِره رویِ شانه بار نکردیم

ولدی ولدی

مگر از عمر پدر غیر پسر می‌ماند
که جوان در نظر او به جگر می‌مانَد

سالها بود کنار تو فقط میگفتم
که برای من از این عمر پسر می‌مانَد

شبه پیغمبر

نور چشمم، شبه پیغمبر، نکش پا بر زمین
آمدم بابا! علی اکبر(ع)، نکش پا بر زمین

کینۂ نام ِ تو را دارند این سرنیزه ها
گر چه شد دور و برت محشر، نکش پا بر زمین

اربأ اربا

داره میره جون از تنِ نیمه جون
داره میره میدون همه باورش
چقد صحنه ی تلخ و دشواریه
وداعِ حسیـن و علی اکبرش

معما شدی

طوفان شده است یا که تو دریا شدی علی
هرجای دشت می نگرم جا شدی علی

این گونه ریختی همه جا پس چرا تو را
پیدا نمی کنم و معما شدی علی

خرج روضه ها

نشسته ام که بمیرم فقط به پای غمت
مرا فدایی این عشق کن فدای غمت

من آفریده شدم تا که آتشم بزنی
هزار مرتبه در بین روضه های غمت

دل تنگم

برو ولی به تو ای گُل سفر نمی آید
که این دل از پس داغ تو بر نمی آید

به خون نشسته دلم اشک من گواه من است
که غیر خون دل از چشم تر نمی آید

هوالعشق

قبله‌ی ما علی و قبله نما نیز علیست
حرمِ ما نجف وکعبه‌ی ما نیز علیست

ها علی بشر کیف بشر یعنی که…
قل هوالعشق علی نقطه‌ی با نیز علیست

ای وای

بیا ای دل یه دَشتستون بگِرییم
بیا با چشمایِ بی جون بگرییم
شبیهِ مادرش داره می‌سوزه
بیا با های هایش خون بگِیرییم

ولدی

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

اربأ اربأ

ذرّه ذرّه سوخته تا اینکه خاکستر شده است
پیشِ چشمِ باغبانی لاله اش پرپر شده است

امِّ لیلا هاجر و کرب و بلا دشتِ مِنا
شاه ابراهیم و اسماعیل هم ‌اکبر شده است

خداحافظ

بی خبر آمدی از راه فدای سر تو
ای به قربان سر بی بدنت دختر تو
سوختی کم شده از وسعت بال و پرتو
به روی دامن من ریخته خاکستر تو

دکمه بازگشت به بالا