شعر آیینی

طیّب الله

دل سپردیم به عشقش، چه اسیریم اسیر
طیّب الله به این حضرتِ دلدارِ دلیر
«درِ» علم است و «در» از قلعۂ خیبر کنده
پسرِ مرحب از این واقعه شد یک شبه پیر

عهد

عهدی شکسته شد غم آن ماجرا که هست
مَن کنتُ را غدیر نخواندی، منا که هست
پیمان ببند فرصت قالو بلی که هست
“باشدعلی خدا نه، ولی ناخدا که هست

سرشناس ها

سر داده اند پای علی سر شناس ها
چشمان اوست معدن گوهرشناس ها

شاگرد ” ضربه علیٍ یومُ خندق” اند
شمشیر می زنند اگر سرشناس ها

چه صلابتی

غزلی بخوان بشوَد عیان ، که امیرِ روزجزا علیست
که حسابِ ما که عِقابِ ما ، که عذابِ ما همه با علیست
نشد از غم ضُعَفا جدا ، و َ کسی که در پیِ هر گدا
برَوَد شبانه و بی صدا ، ببَرَد لباس و غذا علیست

صبح الست

جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلغ، بلغ… ندا به پیغمبر داد
فرمان خداست: بر سر دست بگیر
آن دست که در رکوع انگشتر داد

عینُ الیقین

ای آسمان مُبلِّغ عشق و کمال تو
وِرد لب ملائکه خُلق و خصال تو
یا قاهـِر العَـدُوِّ… وَ یا وٰالِیَ الوَلی
شد مَظْهـَرُ العجائِب عالَم خیال تو

شاه بیتِ عشق


آتش گرفت هرکه مِی از این سَبو کشید
دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید
مدحِ تو را نمی‌شود آسان سرود و گفت
باید که دست یکسره از آبرو کشید

دین محمد

به دین “محمد” به وحدت قسم
به حشر و به دوزخ به جنت قسم
به ام‌ الکتابِ کتابِ مبین
قسم به مربیِ روح الامین

در تلاطم

درست وقت اذان بود ؛ وحی نازل شد
که دین حضرت خورشید تازه کامل شد
به لطف حضرت خورشید جان تازه گرفت
دلی که پای نفس های آسمان دل شد

بگذار تا بگریم

توفیق اشک با تو ، باران روضه با من
(بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران)

گفتی که بی سپاهی من آمدم که شاید
اشک از دلت بشوید اندوه روزگاران

باب المراد

مبدا که باشد طوس مقصد کاظمین است
در آسمان ها هم زبانزد کاظمین است
هر جا که بوی تو می آید کاظمین است
با این حساب امروز مشهد کاظمین است

عشقِ علی

هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد

آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد

دکمه بازگشت به بالا