شعر شهادت اهل بیت

از غمِ دلم

از غمِ دلم خدا خبر داره
اگه من آه بِکشم اثر داره
مثه من چند نفرو سراغ دارین؟
که‌دل‌ِسوخته‌ی‌شلعه‌ور داره

داغ کربلا

یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت

دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت

درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد

برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت

آبشار نور

آبشار نور از دستار او سرشار بود
با عبای روی دوشش کعبه ای سیار بود

او مکرر دلبری می کرد از اهل بهشت
شیوه اش این بود،زیرا حیدر کرار بود

داغ عزایش

چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست

زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هستکه موسی بن جعفرنیست

بابِ رحمت

باب الحوائجی و تو موسی بن جعفری
از نسلِ احمدی و ز اولادِ حیدری

با ذکرِ نامتان گرهم باز می‌شود
آری ز وصف و مدحِ من آقا فراتری

یا باب الحوائج

صاحبِ اسرارِ پنهانی شدم ای شیعیان
بینِ محبس.. در پریشانی شدم ای شیعیان

در غُل و زنجیر ها خیلی مدارا می کنم
در سیه چالی که زندانی شدم ای شیعیان

بابِ حاجات

ای امامی که بابِ حاجاتی
“ای که سر تا به پا کراماتی”
“تو که پاکی و مثلِ بارانی”
کی سزاوارِ این جنایاتی

داغ عزایش

چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست

زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست

خاکم به سر

چند خطی دارم از زندان سخن خاکم به سر
چهارده سال است دوری از وطن خاکم به سر

باز نامردی یهودی،باز معصومی غریب
نیست کاری را بلد غیر از زدن خاکم به سر

لطف و احسان و کرم

گریه و شیون ما باطن هرچه شادی است
نوکری کردن ما عزت مادرزادی است
هر دم و بازدمم برلب مان یا هادی است

لطف و احسان و کرم کار مرام هادی است
سامرایی شدنم دست امام هادی است

غصه و غم

همان کسی که تو را خانۀ گدایان بُرد

و یا به قصد  جسارت به قعر  زندان بُرد…

برای این که علوم از تو منتشر نشود

میان لشکر با آن همه نگهبان بُرد…

امام تنها

منم اون امام تنها
که تو موج غم اسیرم
دورم از شهر و دیارم
توی بی کسی میمیرم

دکمه بازگشت به بالا