رفتی و آب شدنم رو ندیدی
بابا بی تاب شدنم رو ندیدی
چشم زخمیم دیگه رو هم نمیاد
شبا بی خواب شدنم روندیدی
شعر شهادت حضرت زهرا
باورش سخت است یک زن را چهل نامرد مرد
بر در خانه به جرم با علی بودن زدند
باورش سخت است اما عاشقان باور کنید
ناجوانمردنه زهرا را در آن برزن زدند
میکُشی آخر سر با غم خود حیدر را
میکِشی فاطمه جانم نفس آخر را
شب نکن روز مرا روبه روی من دیگر
روی خورشید رُخ خود نکش این معجر را
اشکِ مناجات سحر را می خرد زهرا
گریهکُن خونین جگر را می خرد زهرا
وقتی شریکات “شمع” باشد،سود خواهی بُرد
پروانه ی بی بال و پر را می خرد زهرا
همه امور جهان تحت اختیارت بود
ملک به گرد تو هر لحظه بی قرارت بود
از آن زمان که گمانم علی کنارت بود
زمین خاکی ما چشم انتظارت بود
هر زمانی این دلم میلِ به جنت می کند
فاطمه من را به بزم روضه دعوت می کند
حاجتم را هرکجا بردم جوابم کرده اند
حاجتم را حضرت زهرا اجابت می کند
مجال دیدن خورشید؛شب میسر نیست
چنان که رویت تو تا ابد مقدر نیست
چگونه از تو بگویم؟ همیشه می مانم
کهشعر پیش تو جز واژههای ابتر نیست
طعم بهار را نچشیدم خزان شدم
یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم
این روزها, قیام و رکوعم شده یکی
مثل هلال ماه, خمیدم کمان شدم
از بسکه سنگ خورد و شکستند ساغرم
پیش کسی گلایه خود را نمی برم
دور از حرم، دخیل دعاهای فطرسم
شاید دوا گذاشت به زخم روی پرم
با رفتن تو جوشن و لشکر ، چه فایده
عالم شود فدائی حیدر چه فایده
وقتی تو نیستی که نگاهت کند علی
گیرم کنم نگاه به اختر چه فایده
اگر آتش به دلت هست اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری
یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری
یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری
و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب مرتب داری،
یا پریشانیِ روز و دل آتش زده هرشب داری
روز و شب تب داری
همان غمی که تو داری علی همان دارد
ولی به جانِ حُسینت که بیش از آن دارد
من آن غریب دیارم که خانه ویرانم
خوشا به حال غریبی که خانمان دارد