در بند زلف او دل باد و نسیم هاست
تازه ترین شراب سبوی کریم هاست
او که طلایه دار خیام یتیم هاست
نذرِ”حسن” برای “حسین” از قدیم هاست
شعر شهادت یتیم امام حسن
چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
حین زدن،انداخت
یاسی خودش را روی نعش یاسمن انداخت
مانند پروانه
در شعله ها خود را به قصد سوختن انداخت
گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..
سخن اهل عشق این سخن است
کربلا در احاطه ی حسن است
هرکسی رو به کربلا کرده
باطنا رو به مجتبی کرده
من را پدر به دست عمو داد و بعد از آن
با یک نفر خوشم که همان است جان من
شیرینیِ محبت او چیز دیگری است
احلا من العسل شده ورد زبان من
می رسد لحظه رها شدنت
می رسد لحظه مصاف به تو
ای کلام تو ذوالفقار علی
که رسیده ست بی غلاف به تو
پا بر زمین مکوب ،عمو در کنار توست
این سرو قد خمیده که دار وندار توست
ای ماه سیزده شبه ی دشت کربلا
ماه شب چهاردهم بی قرار توست
بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند
سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند
میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند
کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟
می رسد لحظه رها شدنت
می رسد لحظه مصاف به تو
ای کلام تو ذوالفقار علی
که رسیده ست بی غلاف به تو
بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند
سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند
میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند
کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟
هر چه بر ما می رسد یا از کریمان می رسد
یا که از ذرّیه و از نسلِ ایشان می رسد
بی کرامت روی قولِ دیگران دلخوش نکن
با کرم بر هر گره..امدادِ آسان می رسد