گرفت تا که قلم رُخصت از خدیجه ی کبریٰ
گرفت شعـرِ تَرم ، زینت از خدیجه ی کبریٰ
قسم به جاه و جلالش قسم به مال حلالش
گرفته سفره ی دین برکت از خدیجه ی کبریٰ
گرفت تا که قلم رُخصت از خدیجه ی کبریٰ
گرفت شعـرِ تَرم ، زینت از خدیجه ی کبریٰ
قسم به جاه و جلالش قسم به مال حلالش
گرفته سفره ی دین برکت از خدیجه ی کبریٰ
شدی کریم که سائل تو را صدا بزند
بجای این که قدم با بخیل ها بزند
کلیم طور تو هرکس نشد امام کریم
نمی شود برود حرف با خدا بزند
تو باز مرا خوانده ای امّا نگرانم
از فیض مناجات سحر باز بمانم
من چندصباحیست که در غفلت محضم
بیدار کن ایدوست ازاین خواب گِرانم
غبار راهم و در کوی تو وطن دارم
هزارشُکر از این منسبی کهمن دارم
کبوتران حریم تو شاهدند ای شاه
چهقدر دور حرم شوق پر زدن دارم
حِـسّی از عشـق فـراتر متولّد شده است
نــور در قـالب اَخــتر متولد شده است
جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است
ماه بانـــوی مُـطهّر متولّد شده است
در بیــکـرانِ آســمان حرف از رقیّه ست
در جایْ جایِ کهکشان حرف از رقیّه ست
در مجلس کــرّوبیــان حرف از رقیّه ست
بیش از همه در لامکان حرف از رقیّه ست
خدمتگزارِ پنج تنِ فاطمه شدیم
از لحظه ای که سینه زنِ فاطمه شدیم
مَحض رضای حضرت زهرا از ابتدا
دربست،بنده ی حَسنِ فاطمه شدیم
قـرار ، از دل من می رود قرارِ علی
اگـر کـناره بـگیری تو از کــنارِ علی
بیا مَکن طـلبِ مرگ از خُـدای خودت
که هـسـت زندگیِ با تو انتظارِ علی
ردخور ندارد در مقامی که دعای تو
لب وا کُنی قطعی شود بانو شفای تو
عجّل وفاتی گفتنت را خوب حس کردم
با دیدن احوال زارِ بچّه های تو
تا که تسلیمیم ، تسلیـمِ رضای فاطمه
راضی از اعمال ما باشـد خُدای فاطمه
شاه بانوی دوعالم اوست از این رو خُدا
آفریده شـاه مـردان را برای فاطمه
شب و روز غُصّه دارم که تو نیستی کنارم
تو که نیستی کنارم شب و روز غُصّه دارم
ز شـب بلند هجـران ، گِـله ای ندارم ای جان
که به عشقِ روزِ وَصلَت شب و روز می شُمارم
فضّه تا در خانه ی صدّیقه خدمت می کند
از کنیــزی کردن احســاس رضایت می کند
با اطاعت از اولو الامرش که زهرایِ علی ست
هر نفس دارد خُدایـش را عبـادت می کند